N_zeynali ارسال شده در 20 اردیبهشت اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اردیبهشت (ویرایش شده) نام رمان: حناق نویسنده: دختر باران۷۸ ژانر: تراژدی خلاصه: درمورد زندگی امیر و آناهیتاست که زندگی خوبی دارن؛ اما با تهمتی که سحاب کار امیر میزنه و باعث به زندان افتادن امیر میشه، زندگی این زوج تغییر پیدا میکنه.. ناظر: @ برهون ویرایش شده 26 خرداد توسط دختر باران۷۸ 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر راهنما ارسال شده در 21 اردیبهشت اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اردیبهشت سلام خدمت شما نويسنده ي گرامی، ضمن سپاس از انتخاب شما، ورودتان را خیر مقدم میگوییم ➖➖➖➖➖ قبل از شروع رمان لطفا قوانین رمان نویسی نودهشتیا رو مطالعه کنید، لینک تاپیک: https://forum.98ia2.ir/topic/6513-قوانین-تایپ-رمان-پیش-از-نوشتن-مطالعه-شود/?do=getNewComment چنان چه علاقه ای مبنی بر آشنایی بیشتر با قواعد رمان نویسی دارید؛ به این تالار مراجعه کنید:👇 https://forum.98ia2.ir/forum/17-آموزش-نویسندگی/ ➖➖➖➖➖ انجمن نودهشتیا در صدد بر آمده که رمان شما بی هیچ عیب و نقصی اصلاح گردد پس یک ویراستار همراه و یک راهنمای اولیه، برای شما در نظر گرفته ایم. @مدیر راهنما @مدیر منتقد @مدیر ویراستار به نکات زیر توجه کنید:👇 1. از نوشتن کلمات ممنوعه و هرگونه متن که موجب نقض اسلام شود، به شدت خوداری کنید. 2. قبل از ارسال پارت خود، یک دور مطالعه کنید و اشکالات نگارشی و املایی را رفع کنید. 3. از پرداختن به موضوع های کلیشه ای تا جایی که ممکن است دوری کنید. 4. پس از ارسال هر پارت، جهت ویرایش، به ویراستار خود اطلاع دهید. 5. اگر در بخشی از رمان نیاز مند کمک هستید، در تالار اتاق فکر نویسندگان تاپیک زده تا مدیران به هم اندیشی شما رسیدگی کنند. ➖➖➖➖➖ درخشیدن و موفقیت را برای شما آرزومندیم. رضایت شما نویسنده ی فهیم موجب افتخار ماست. ✅اکنون رمان شما مورد تایید ما گردیده و قادر به پارت گذاری هستید.✅ 🌹قلمتون مانا، یا علی.🌹 "تیم مدیریت نودهشتیا" نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
N_zeynali ارسال شده در 25 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 خرداد (ویرایش شده) صبح با تکونهای دست آناهیتا از خواب بیدار شدم. با چشمهای اشکی قهوهای رنگاش به چهرهام خیره شده بود، نگران از اینکه اتفاقی افتاده باشد سریعاً در رختخوابم نشستم و گفتم: - چی شده دور چشمهای خوشگلت بگردم؟! - با پشت دستهاش اشکهاش رو پاک کرد و همونطور که چشمهاش رو میمالید لب زد: - چیزی نیست فدات شم! داشتم پیاز خورد میکردم که دستم خورد به دستت و بیدار شدی، ببخشید! - فدای سرت! مهم سالم بودنتِ. گوشیم رو از کنار بالشتم برداشتم و روی میز گذاشتم، به سمت سرویس بهداشتی رفتم و بعد از شستن انجام کارهای مربوطه صبحانه خوردم، لباسهای کارگاه رو پوشیدم و به سمت کارگاه روندم؛ خیلی روز کسل کنندهای بود به نظرم، نفس عمیقی کشیدم و ماشین رو پارک کردم. @ برهون ویرایش شده 26 خرداد توسط دختر باران۷۸ نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .