Navesandehjavan23 ارسال شده در 24 اردیبهشت اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اردیبهشت این تایپیک اول باید بگی مقامت چیه و رشته تحصیلی فعالیت داخل این تایپیک ومی متفاوت چون گرافیست ها یا دوستانی که مقام دیگه دارند ولی سر رشته گرافیک دارند اینجا فعالیت متفاوتی آغاز میکنند چرا متفاوت چون باید هنر تصویرسازی و کشیدن تصویر سازی به رخ بکشند بله باید یه تصویر سازی خوشگلی که انجام دادند یا دوست دارند انجام بدند و عکسش داخل این تایپیک قرار بدند دوستان نویسنده هم با نوشتن متن های قشنگ یه تصویر سازی با جزئیات انجام میدند جوری که انگار توی او محیط هستیم البته نه کار نویسنده و نه کار گرافیست ها با هم در یک عرض نیستند هر کدوم در سطح خودشون باید داوری بشند اما اینجا مسابقه نیست اگر میتونستم و اختیاراتی داشتم حتما مسابقه بر گذار میکردم مطمئنم کار های جالبی در انتظارمون 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
طراح گرافیک SADAT.82 ارسال شده در 24 اردیبهشت طراح گرافیک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اردیبهشت چمنزار به آرامی در دست های باد سرد این روز ها می رقصد. موج زیبای دشت رو به رو، عجیب آوای دل انگیزی دارد. طنین ریزش آب ها از ابشار های مرتفع، حس خوبی را منتقل می کند. کرم های شب تاب دشت را به زیبایی روشن کرده اند و آوای جیرجیرک ها در دشت پیچیده است. ماه زیباتر از هر شب می درخشد و در پشت ابر ها قایم شده است. ستاره ها چشمک می زنند و از سر شادی به این طرف و ان طرف می روند. 1 نقل قول رمان کابوس افعی _ تخیلی رمان ها: دیگه نیستم _ تقدیرخونین _ عصیانگرقرن _ پس از تردید(چاپ شده) _ کابوس افعی داستان ها: زیرتخت _ ماژور _ شیشه شکسته _ آخرین لحظه لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Navesandehjavan23 ارسال شده در 24 اردیبهشت مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اردیبهشت (ویرایش شده) چشمانم را باز می کنم در لحظه اول همه جا تاریک است . با نور اندکی که از بیرون به داخل اتاق می تابد راحت تر دور بر خودم را نگاه می کنم . توان تکان دادن دست هایم را ندارم و حتی پاهایم . زبانم به سقف دهانم چسبیده تشنگی بیشترین حواسم را به خودش جلب کرده است . بوی نا مطلوب به دماغم می خورد اما منبعش را تشخیص نمی دهم .صدا های اطرافم واضح تر میشوند و حتی نزدیک تر. صدای اره برقی ، صدای فریاد هایی که خفه شده در گلو، صدای خنده های هیستیریک در باز میشود و نور بیشتری وارد اتاق می شود حالا می توانم همه چیز ببینم و اولین چیز دیوار رو به رویم بود که با خون خشک شده نوشته بود red room نگاهم به دور تا دور اتاق انداختم دست و پاهایی که قطع شده روی زمین افتاده بودند و نگاهم روی دستی ماند که انگشتر اشنایی به انگشت اشاره اش داشت. و همه چیز در تاریکی فرو رفت و این بار نه می دیدم نه می توانستم حرف بزنم (بابت نوشتن چنین چیزی عذر میخوام فقط خواستم ببینم تا چه حد توی نوشتن یک متن دلهره اور موفقم ) ویرایش شده 24 اردیبهشت توسط Navesandehjavan23 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .