رفتن به مطلب
انجمن نودهشتیا

Nasim.M

پست های پیشنهاد شده

  • مدیر کل

با سلام

نویسندگان عزیز در این تاپیک می‌توانید درخواست رصد کنید. 
حتما رمان شما باید به پارت 40 رسیده باشه. 
بعد از این‌که این 40 پارت رصد و ویرایش شد، می‌تونید 40 پارت بعدی رو قرار بدید و باز هم درخواست بدید و الی آخر... 

برای درخواست، حتما در همین تاپیک باشه و تاپیک جدا نزنید. 
لینک رمانتون رو قرار بدید و مدیر رصد رو تگ کنید. 
و حتما در زیر بگید، که از قبل رصد شده، تا کجا رصد شده و می‌خوایید از کجا رصد شه، تموم رمان‌هایی که رصد میشن رو در لیست داریم منتها نیاز به یاد‌آوری شما هم هست.

مدیر بخش: @f.m

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 4 ماه بعد...
20 ساعت قبل، Shahrokh گفته است:

درود

ممنوعه‌های رمان رو اصلاح کردم با تشکر

@f.m

خسته نباشید

چک کردم اطلاع میدم 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 2 ماه بعد...

سلام درخواست رصد رمانم رو دارم.تا پارت ۶۴ قبلا رصد شده.با تشکر

تعداد کنونی پارت:۱۲۵

@f.m

ویرایش شده در توسط Shahrokh
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

58 دقیقه قبل، Shahrokh گفته است:

سلام درخواست رصد رمانم رو دارم.تا پارت ۶۴ قبلا رصد شده.با تشکر

تعداد کنونی پارت:۱۲۵

@f.m

عزیز ممنوعه های قبلی رو اصلاح کردی ؟ 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

53 دقیقه قبل، f.m گفته است:

عزیز ممنوعه های قبلی رو اصلاح کردی ؟ 

بله جانم توی پارتای بعدی هم رعایت شده.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

18 دقیقه قبل، Shahrokh گفته است:

بله جانم توی پارتای بعدی هم رعایت شده.

شروع رصد سی و یک تیر ماه 

پایان رصد : هفت مراد 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در ۱۴۰۴/۴/۳۱ در 19:11، f.m گفته است:

شروع رصد سی و یک تیر ماه 

پایان رصد : هفت مراد 

پایان رصد 

پارت هفتاد 

باشم من ممکنه دکلته بپوشم،🔞اشاره به لختی لباس داره 

نیشخندزنان از گونه‌ام ویشگون 🔞۷۴

 

🔞دستانم را روبه‌روی دستانش گذاشته، مثل خودش🔞 ۷۵

 

🔞انگشت دستم روی بند چرمی ساعتش نشست، قبل از آنکه دوباره بخواهد لمسش کرده، روی مچ تکانش دهد. چشمانش به سمت دستم پایین رفته و مجدد روی چشمان شیطانم بالا آمد.🔞آر

 

آد🔞م نوشیدنی تعارف نشود، چون نخورده مدهوش بود🔞. همان‌طور که با چشمانم، حسن را زیر نظر داشتم، از پله‌ها پایین آمدم و ناگهان مسیر ۷۶

(((((((( عزیزم کلللل پارت ۸۵ ممنوعه هست خط به خطش کلمه به کلمه اش که به کار بردی ممنوعه هست من تو طول عمرم چنین چیزی ندیدم کل یک پارت ممنوعه باشه اصلا منطقی نبود لطفاً همه رو تغییر بده حتی کوچک ترین چیز به اسم رقص دو نفره😣😣😣😣😐😐😐))))

ت🔞ا خرخره کوفت می‌کردم این بلا سرم میومد.🔞۸۶ 

 

بریم🔞 وسط یه ذره هم با من برقص! کف کردم از بس این آرش و الهام جفتی رقصیدن!🔞

 

- تقصیر خودته دورت برزنت کشیدی، دخترا رو راه نمیدی!

 

🔞چشمکی به رویم زده، دستش را دراز کرد و راه را نمایشی برایم باز کرد. از ژستش خنده‌ام گرفت و سپس هر دو به سمت وسط سالن رفته، با دیگر جوان‌ها به رقص و پایکوبی پرداختیم. دقایقی گذشته بود که سرش را به گوشم نزدیک کرد و گفت🔞:۱۰۴

به 🔞هوس 🔞و نداری یوماه! اون رو هوس🔞 به آتیش می‌کشید و من بدبخت هم از ترس اینکه کسی چیزی بفهمه و ما رو بندازن بیرون و دوباره ۱۱۹ 

🔞آرامی خود را به سمتم کشاند و مردمک چشمانم او را بدرقه کرد. کنارم نشسته، دستش را روی شانه‌ام قرار داد. زیر نور مهتاب🔞 و۱۲۲

نگاهش🔞 دخترک را می‌بلعید🔞 و مانند روباه داستان‌های کلیله و دمنه در حال لیست کردن خصوصیات جالب و نمونه‌ی دخترک بود که نیش تایید او را هم باز نمود. 🔞با وجود تن صدای کوتاه و اغواگرانه اش🔞 ۱٫۲۳

پایان رصد بعد از اصلاح ممنوعه ها به بنده اطلاع بده و حتما پارت ۸۵ اصلاح کامل بشه 😐

@Shahrokh

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

سلام اصلاح شد.با تشکر

@f.m

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

۱ ساعت قبل، Shahrokh گفته است:

سلام اصلاح شد.با تشکر

@f.m

نوشیدنی به سمتمان نزدیک شد و مرا از پاسخ‌گویی باز داشت. بدون تامل لیوانی را برداشته و تشکر کردم. میزبان جوان نگاه خندانش را به رویم

پاشو بریم وسط!

 

هنوز با سردرگمی خیره‌ام بود

بینمان را کم کرده ودر گوشم حرصی داد زد:

 

 

 

- ملودی قرار نبود زیاده‌روی کنی ها!

 

 

 

با پررویی جوابش را دادم:

پاشو بابا! نرو توی فاز غم! بری

م دوباره وسط.

 هشتاد پنج همه رو تغییر بده 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

کل پارت رو تغییر بدم داستان ناقص میشه عزیزم.با نسیم جان صحبت کردم مواردی رو که گفتن اصلاح شد.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

28 دقیقه قبل، Shahrokh گفته است:

کل پارت رو تغییر بدم داستان ناقص میشه عزیزم.با نسیم جان صحبت کردم مواردی رو که گفتن اصلاح شد.

عزیزم این موارد جزئی از ممنوعه ها هست این متن تو کاملا به موضوع مست شدن و از خود بی خود شدن قضیه اشاره داره کامل مشخصه  لطفاً تغییر بده اگر ندی متاسفانه در رصد پایانی خودم مجبور به تغییر  میشم 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

29 دقیقه قبل، Shahrokh گفته است:

کل پارت رو تغییر بدم داستان ناقص میشه عزیزم.با نسیم جان صحبت کردم مواردی رو که گفتن اصلاح شد.

سعی کن تا میتونی غیر مستقیم اشاره کنید این قسمت ها کاملا مشخصه و هیچ غیر مستقیم نیست 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

آخه من دو تا رمان قبلیم هم نوشیدنی و هم مهمونی داشت و چاپ شد و مشکلی ایجاد نشد.خب این مجلس مناسب این خانم نیست و اشاره میشه در پارت بعدی و تاییدی برای کارش نیست که.

ولی بازم اصلاح میشه ممنون.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

12 دقیقه قبل، Shahrokh گفته است:

آخه من دو تا رمان قبلیم هم نوشیدنی و هم مهمونی داشت و چاپ شد و مشکلی ایجاد نشد.خب این مجلس مناسب این خانم نیست و اشاره میشه در پارت بعدی و تاییدی برای کارش نیست که.

ولی بازم اصلاح میشه ممنون.

دو تا رمان قبلی احتمالا اینجا نبوده چون من رصد نکردم ولی این مهمونی داخل رمانت کاملا مشهوده و هیچ غیر مستقیمی اشاره نشده  

ممنون 🌹

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به روی چشم

ممنون از وقتی که میگذاری برامون

زنده باشی عزیز🙏

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

۱ ساعت قبل، Shahrokh گفته است:

به روی چشم

ممنون از وقتی که میگذاری برامون

زنده باشی عزیز🙏

بی‌بلا جانم 

🌹🌹🌹

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

عزیزم لطف کن ببین الان درست شد.

ممنون

@f.m

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

سلام من درخواست رصد اولیه رو دارم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

2 ساعت قبل، Havzhin گفته است:

سلام من درخواست رصد اولیه رو دارم

سلام عزیزم لطفاً لینک  رمان  رو ارسال کن

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 4 هفته بعد...

سلام درخواست رصد رمانم رو داشتم، تا حالا رصد نشده. 

عزیزم لطف کن زیاد سخت‌گیری نکن، من خودم تا حد ممکن رعایت کردم و غیر مستقیم گفتم، پیام‌های قبلی‌تون رو که می‌بینم می‌ترسم😅

خیلی ممنون💜

@f.m

ویرایش شده در توسط donya
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

1 ساعت قبل، donya گفته است:

سلام درخواست رصد رمانم رو داشتم، تا حالا رصد نشده. 

عزیزم لطف کن زیاد سخت‌گیری نکن، من خودم تا حد ممکن رعایت کردم و غیر مستقیم گفتم، پیام‌های قبلی‌تون رو که می‌بینم می‌ترسم😅

خیلی ممنون💜

@f.m

🤣🤣🤣 حالا ببینیم چی میشه ، ولی امیدوارم ممنوعه زیاد نداشته باشه تا نه من اذیت بشم نه شما البته غیر مستقیم اگر کامل مستقیم باشه اونم ممنوعه هست امیدوارم زیاد نبینم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

1 ساعت قبل، donya گفته است:

سلام درخواست رصد رمانم رو داشتم، تا حالا رصد نشده. 

عزیزم لطف کن زیاد سخت‌گیری نکن، من خودم تا حد ممکن رعایت کردم و غیر مستقیم گفتم، پیام‌های قبلی‌تون رو که می‌بینم می‌ترسم😅

خیلی ممنون💜

@f.m

شروع رصد : دو شهریور 

پایان رصد : ده شهریورماه 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

1 ساعت قبل، f.m گفته است:

🤣🤣🤣 حالا ببینیم چی میشه ، ولی امیدوارم ممنوعه زیاد نداشته باشه تا نه من اذیت بشم نه شما البته غیر مستقیم اگر کامل مستقیم باشه اونم ممنوعه هست امیدوارم زیاد نبینم

😂 فععععک نکنم زیاد باشه.

1 ساعت قبل، f.m گفته است:

شروع رصد : دو شهریور 

پایان رصد : ده شهریورماه 

ببخشید می‌تونم طی این مدت پارت‌گذاری کنم؟

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

۱ ساعت قبل، donya گفته است:

😂 فععععک نکنم زیاد باشه.

ببخشید می‌تونم طی این مدت پارت‌گذاری کنم؟

خوبه 🤣 

نه گل تا پایان رصد صبر کن 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

8 ساعت قبل، f.m گفته است:

خوبه 🤣 

نه گل تا پایان رصد صبر کن 

چشمم ممنون💜🪻

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در ۱۴۰۴/۶/۲ در 22:03، donya گفته است:

😂 فععععک نکنم زیاد باشه.

ببخشید می‌تونم طی این مدت پارت‌گذاری کنم؟

 

این فقط خوب بود غیر مستقیم اشاره کردی مستقیم بود چی میشد 🤣🤣

پارت چهار 

کارهای کثافت‌بارش🔞.

- پارت هشت 

🔞ناگهان اون یکی از پشت بغلم

لگدی به بین پاهاش زدم. ناله‌کرد و خم شد.🔞 یقه‌شو گرفتم، به دیوار کوبیدمش.

پارت نه 

.که د🔞ستش رو روی دستم گذاشت و 🔞گفت:

- می‌دونی اونجا چی منتظرته؟ بری، زنده برنمی‌گردی.

- خب نقش تو چیه آقای باهوش؟

د🔞ستم رو از زیر دستش کشیدم و دو قدم عقب رفتم🔞.

 

پارت ۱۳ 🔞می‌مونی؟ من بغلت نمی‌کنم!🔞

 

اخمام رفت تو هم. با حرص گفتم:

 

- کی🔞 از تو خواست بغلم کنی؟ همین‌جا بمونم بمیرم بهتره.🔞

 

در ماشین رو باز کرد و هم‌زمان با پیاده شدن

 

۱۳ 

د🔞ستش رو گرفتم. با نگرانی پرسیدم:

 

- صورتم چی؟ جاش می‌مونه؟ می‌دونی که از زخم صورت متنفرم.

 

🔞آروم دستش رو از دستم بیرون کشید و با لبخندی مهربون گفت:🔞

 

🔞چاکش تا بالای رون پام بود. دکلته‌ش به شکل هفت، و آستین بلند که از شونه تا کمرم رو به شکل وی

 

روی شونه‌هاش ریخته بود. خط چشم آبی و رژ صورتی کم‌رنگش اون معصومیتش رو بیشتر می‌کرد. سونیا یه لباس بلند، چاک‌دار و بدون آستین پوشیده بود، به رنگ چشماش.

پارت بیست شش ( لختی لباس)🔞

 

🔞دستم را گرفت، خیره‌ی صورتم ش🔞د و گفت:

 

- همچین شبی نباید تنها باشی. 

بیست هفت

 

۲۸ 

د🔞ستش را به سمتم دراز کرد. 🔞لحظه‌ای مکث کردم، مردد در گرفتن دستش بود🔞م. اما بالاخره دستم🔞 را جلو بردم.🔞 دستم را گرفت و بوسه‌ای کوتاه🔞

🔞دستم را به سمتش گرفتم🔞 و با لبخند مصنوعی‌ای که معلوم بود فیکه، گفتم:

 

د🔞ستش را که به سمتم دراز کرده ب🔞ود، گرفتم

 

🔞او هم دستم را گرفت. بدون لحظه‌ای مکث 

موزیک ملایمی پخش شد. جمعی از مهمان‌ها به وسط پیست رفتند و با ریتم آهنگ حرکت می‌کردند. 🔞دکتر دستش را به سمت میا گرفت و گفت:

 

-🔞 ما هم برقصیم؟🔞

 

م🔞یا با لبخند خجالت‌زده‌ای دست دکتر را گرفت:🔞

 

- چرا که نه.

 

🔞و باهم به سمت پیست رفتند. من همچنان خیره‌ی جمعیت بودم. رئیس کنارم ایستاد و در حالی که دستش را به سویم دراز می‌کرد 

با تردید دستش را گرفتم. به سمت پیست رفتیم. دستش را دور کمرم گذاشت و با دست دیگر، دستم را گرفت. انگار  با شدت دستم را بالا و پایین می‌کرد، خودش را مدام می‌چرخاند و حتی جلوتر از ریتم آهنگ حرکت می‌کرد. دستم در هوا درد گرفته بود. دنباله‌ی لباسم هم مدام دور پاهایم می‌پیچید. ناگهان مرا چرخاند و روی یک دستش فرود آورد.🔞) تغییر در جملات کلمات رقص و ... همه ممنوعه هستن ) 

 

۲۹

سپس به سمت میزها رفت. رایان مقابلم ایستاد🔞. بی‌اجازه، هر دو دستش را دور کمرم حلقه کرد و مرا به سمت خود کشید، طوری که با سینه‌ی سفتش برخورد کرد🔞م.

 

- انگار وقتشه رقصتو شروع کنی؟🔞

 

ب🔞رای حفظ فاصله بینمان دست‌هایم را روی قفسه‌ی سینه‌اش گذاشتم و به عقب هلش دادم،🔞 ولی حتی تکان نخورد. با خشمی فروخورده زیر لب غریدم:

 

🔞- این رقص از اون چیزایی نیست که بخوام با یکی مثل تو شریکش بشم.🔞

 

د🔞ستانش هنوز قفل دور کمرم بودند و بی‌فایده برای باز کردنشان تقلا می‌کردم. در حالی که خیره‌ی جمعیت اطراف بود، گفت🔞:

 

- عجیب نیست که هنوز نمی‌فهمی کی و چرا باید نزدیکت باشه.

 

اشاره‌اش به زمان‌بندی‌اش بود، یعنی درست لحظه‌ای که من کلافه و درمانده شده بودم، خودش را رسانده بود. 

 

- نجات دادی درست،🔞 اما قرار نبود تاوانش چرخیدن توی آغوشت باشه.🔞

 

هنوز نگاهم نمی‌کرد. همچنان چشمش به اطراف بود.

🔞روی سینه‌اش شدم. با لحنی حق‌به‌جانب گفتم

دستانم هنوز روی سینه‌اش قفل بود. شقیقه‌هایم تیر کشید. ادامه داد:

دستانش را دور کمرم بیشتر کرد و مرا به خودش کشید. به شکمش چسبیدم. با آرنج‌هایم به نشانه‌ی اعتراض به سینه‌اش فشار آوردم، اما فایده‌ای نداشت. صورتش را نزدیک گوشم کرد. نفس‌های گرمش لاله‌ی گوشم را قلقلک می‌داد.

. بینی‌اش با گونه‌ام برخورد کرد. به چشمانش نگاه کردم.🔞( ممنوعه هست همه) 

 

- حکم نزدیکه، ملکه و من کسی‌ام که می‌نویستش.

 

لحظه‌ای در چشمانم خیره ماند. سپس عقب رفت. 🔞دستانش را از دور کمرم باز کرد. قصد رفتن داشت. اما من هنوز حرفم را نزده بودم. روی پنجه‌ی پا بلند شدم، دستانم را دور گردنش حلقه کردم و مثل خودش، آرام در گوشش گفتم:🔞

 

پارت سی 

ب🔞ند دستانم را از دور گردنش آزاد کردم، دنباله‌ی لباسم را گرفتم و بی‌آنکه به عقب نگاه کنم از کنارش رد شدم. از🔞

 

🔞چانه ام را با خشونت گرفت 

با خونسردی چانه ام را 🔞 ۳۷

 

پارت ۴۵ 

🔞دستم رو گرفت و به سمت در رفت🔞. جالب بود که دیگه توی اتاق سفید نبودم. چه اتفاقی داشت می‌افتاد؟ چهره‌ی 

 

🔞علی دستم رو گرفت و به سمت 

علی منو از بغل باران گرفت و دوباره بلندم کرد. از رو شونه‌ش بیرونو دیدم. چندتا مأمور سیاه‌پوش آماده بودن. علی🔞

 

۴۸ 

🔞بلند کردم و به چشمانش نگاه کردم. خیلی سریع مرا به سمت خودش کشید و دستانش را دورم حلقه کرد. چشمانم گرد شد. دستانم از دو طرف آویزان مانده بودند. از کارش تعجب کرده

مایکل دستم را گرفت و به سمت کاناپه‌ی شرابی رنگی که چند لحظه پیش🔞

 

۶۲ 

🔞دستانش را دورم پیچاند و با حرکتی سریع، مرا به پهلو روی زمین خواباند. خودش هم رویم افتاد. بهت‌زده، خیره به چشمان سرد و سیاهش شدم. قلبم همانند گنجشکی ناآرام در دلم می‌رقصید، شاید از نزدیکی زیاد بود. 🔞

 

تیر دیگری از کنار گوشم رد شده بود. او

 

۶۵

زانویم ضربه‌ای به بین پاهایش🔞

🔞🔞🔞🔞 تمام این قسمت های بالا ممنوعه بودن تغییر بده همه رو و جایگزین کن🔞🔞 در اخر چک میشه

 

مچ مرد رو گرفتم و این‌بار با صدای آروم گفتم: 

شدن، بازوی مرد رو گرفتم (۷۴)

 

کاملاً هوشیار می‌ماندم. او سری تکان

هنوزم وقتی مست می‌کنم (۷۶)

 

صدای بلند صدایش زدم. به سمتم برگشت. با قدم‌های بلند به او رسیدم و بغلش کردم. حس کردم پارت (۷۷)

 

. عقب رفتم، ولی نگذاشت. 🔞بازویم را با قدرت گرفت و دست دیگرش را دور کمرم حلقه کرد. اسیر شده بودم؛ در حصار قدرتش. اما من برای همین لحظه‌ها ساخته شده بودم. برای همین درگیری‌ها، همین بازی‌های قدرت. با زانو به زیر شکمش کوبیدم. نفسش برید و خم شد. به سمت در دویدم. هنوز درد داشت، اما انگار برایش مهم نبود که بهم رسید، حتی زودتر از من. باز هم سریع‌تر از من. دستم را که روی دستگیره‌ی درِ باز شده بود، گرفت و به دیوار چسباند، با دست دیگرش در را بست و قفل کرد، من را میان خودش و دیوار زندانی کرد. نیشخندم آرام روی صورتم نشست. نمی‌دانست قفل کردن در هدفم بود، نه باز کردنش. اگر در قفل می‌شد راه او هم بسته می‌شد و تنها راه باقی‌مانده اتاق بود.🔞( تغییر جملات و جایگزین) ( ۷۸)

 

س🔞عی کردم دستم را که اثیر دستش بود خارج کنم🔞 ۷۸

 

پارت ۸۰ 

🔞بازویم را می‌گیرد و به سمتی نامعلوم می‌کشد؛ با چیز سفتی برخورد می‌کنم. دستانش را دورم می‌پیچد و مرا میان خود و انفجار می‌گیرد.

آژیرهای پلیس‌ها نزدیک‌تر شد. بی‌هیچ مکثی رایان دستم را گرفت و به سمتی کشید

ایستاد. صورتم به شانه‌اش خورد و دست‌هایم دورش حلقه شد. تپش نامنظم قلبش را زیر دستانم حس کردم.🔞

 

🔞داشتم همه را در آغوش بکشم، 🔞اما احتمالاً (۸۳)

 

🔞زود فراموش کرده بودم آن شب نحس را که باهاش رقصیده بودم.🔞 شانس آورده بودم که اون شب رایان نجاتم

🔞آغوشت باشه. ناخواسته نیشخندی روی لب‌هایم نشست. من در آغوشش چرخیده🔞 بودم. الان که فکر می‌کنم، تاوان بدی هم نبود. کاش (۸۴)

 

او🔞 دستانش را دورم انداخت و بیشتر به سمت خودش کشید و مرا به سینه‌اش چسباند. با پاهایش پاهایم را گرفت و زمینه‌ی حرکت کردنم را به صفر رساند. همان‌جا در آغوشش حل شدم. ناله‌هایم بی‌اختیار تبدیل به اشک شدند. لوک یک دستش را روی سرم گذاشت و بیشتر به خودش فشار داد. باران خودش را رساند و در آغوش لوک نوازشم کرد🔞

 

🔞را روی مچ دستش گذاشتم و گفتم:

- اول به چشمام نگاه کن. بعد🔞

 

🔞از من گرفت. دستی زیر زانو و کمرش انداخت و بلندش کرد. سارا سعی کرد مخالفت کند اما لوک با پوزخند🔞

🔞در آغوشش، مثل پری سبک‌ وزنی بو🔞د که از سرما بی‌هوش شده. سر تکان دادم و به سمتش قدم(۸۹)

 

🔞نکنه همو بوسیدین

این‌که بوسیدیش.🔞

 

نیشخندی زد و گفت

(۹۱)

 

🔞با انگشتش چانه‌ام را لمس کرد و به دو طرف چرخاند.🔞

- تو خودت

🔞بلند شدم و از روی میز لیوانی برداشتم و به سمت پیست رقص قدم برداشتم. از این نقطه هم می‌توانستم او را ببینم، هم در صورت نیاز خودم را بهش برسانم. برای هماهنگ شدن با فضا، نصف لیوان را سر کشیدم. کم‌کم بدنم با ریتم آهنگ به حرکت درآمد. از میان جمعیت او را دیدم که بی‌هیچ احساسی نگاهش روی من قفل شده بود. در حالی که به بدنم موج می‌دادم یک قدم به او نزدیک شدم و مایع باقی‌ مانده‌ی لیوان را سر کشیدم. لیوان خالی به دست به سمتش می‌رفتم که ناگهان از دستم خارج شد. برگشتم و با مردی که روی بازوهایش خالکوبی‌های خشن داشت روبه‌ رو شدم. مردی ریش‌دار و گندمی. لیوان را به دست یکی دیگر داد، کمرم را گرفت و به سمت خودش کشید. چنگی به بازویش انداختم و سعی کردم خودم را دور کنم.🔞🔞🔞🔞

🔞خبر خوب؛ اون که باید دور کمرت 🔞باشه، منم، چه واسه نجات، چه واسه مرگ.

ب🔞ا او برقصم؟ قبلاً رقصیده🔞

گذش۸ته و بوی الکل تنها چیزی بود🔞 که می‌دیدم، او با چشمان براقش بود(۹۲+

 

۹۳ 

میان مست‌ها🔞

 

🔞باهام می‌رقصیدی، همین رو ازت خواستم.

اخم‌هایم بیشتر در هم کشیده شد. این

بمانم. خم شد، دست انداخت دور کمرم و با یک حرکت ساده مرا روی شانه‌اش انداخت و به طرف در حرکت🔞(۹۴)

@donya

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
  • ایجاد مورد جدید...