ناظر رمان Psycho ارسال شده در 10 خرداد ناظر رمان اشتراک گذاری ارسال شده در 10 خرداد (ویرایش شده) عنوان: آسیناریا نویسنده: سایکو ژانر'ها': سایفای، جنایی، روانشناختی،فانتزی، تراژدی، رمانتیک زاویهی دید: سوم شخص نوع ادبی: پیکارسک مکتب: سایکوییسم خلاصه: چتر باران خوردهاش را با وجود خیس بودن تنش میگشاید، قدمهایش را به سوی مزار معشوقهی شاید قدیمیِ معشوقش میراند و لب میزند: - براتون چتر آوردم استاد! ______ فرانسه؛ پاریس، شهر عشق، قهوههای فرانسوی، ایفل، کیک شکلاتی، نوستالژی، کتابهای عاشقانه... بیخیال! آن کشور هم در گرو انسانهاست چگونه خوب و عاشقانه تلقیاش میکنید؟ همین فرانسهی رمانهای کلاسیک، پای او را به سرنوشتی نانوشته باز کرد. ابتدا چنین به نظر میآید که عاشق شخصی خاص خواهد شد و در آخر با انبوهی سختی به هم میرسند ولیکن اینچنین نخواهد بود، آن عشق کتاب سرنوشتش را پاره کرده و او را وارد سلاخخانه میکند تا نشان دهد بازی زندگی خداوند، با شکرگزاری و منش خوب قابل موفقیت نیست! ۱۴۰۱/۰۳/۱۰ ۱۵:۵۶ ♤تاپیک نقد رمان آسیناریا♤ @ Boray ویرایش شده 12 خرداد توسط SaiKo 3 1 نقل قول اما نغمهی صدای 'تو' بوی شکلات نعنایی میده و ملودیش مثل کسی هست که برای یه عروسک سرامیکی قصه تعریف میکنه...🍎🧸 ☕🍪رمان دراگون پارازیت🍂 *اژدهای من با تمام نقصهاش!* ☕🍪رمان سجده شیطان🍂 ☕🍪رمان ناپاکزاده های رم🍂 ☕🍪رمان آسیناریا🍂 (('برگرفته از نظریهی ملکهی سرخ و جملات تامس هابز')) ☕🍪رمان کت قدیس🍂 🌱داستان سایکواکتیو💚*مردی که دیوانهوار ادبیات ژاپن و دمنوشهاش رو دوست داشت!* 🌱مجموعهی سادیسم💚 🌱داستان پیست سایکدلیک💚 🌱داستان اربوس💚*خوناشامی که فانتزیهای آبی رنگ داره!* 🌱داستان وابی سابی💚 *حیح... زیادی به درد لایت آکادمیا میخوره* 🌱داستان همزاد شیطان💚 🌱داستان بتشیورس💚 💙دلنوشتهی تقدیم به آقای الاسدی❤ 🎐دلنوشتهی سفید- فوبیا¹🤍 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ناظر رمان Psycho ارسال شده در 11 خرداد مالک ناظر رمان اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد مقدمه: یه کتاب قطور با خط قدیمی و اطلاعات زیاد دربارهی دورهی رنساس. توی صفحههای اول پترارک به چشمم خورد؛ فرانچسکو پترارک! پترارک، شاعر ایتالیایی که معشوقهاش رو چندان که نه، اصلاً برای دیدگان نسل خودش و آیندهها به نمایش نگذاشته بود! ممکنه گمان عجیبی باشه اما شاید معشوق فرانچسکو خاص بود. _________ چیدن کارتها و تبدیلشان به پول... یک استعداد ذاتی، یک مستعد واقعی! ابلیسها بوسه میزنند بر وجودش... یک شاهکارت یک پادشاه! نشخوارهایی که همچون ماری به دور مغز ضحاک پیچ و تاب میخورند و ذهن شاه را میجوند! مادر طبیعت فرزندان خود را لعنت میکند ولیکن انسان زنده است به تنفر، به لعنتهای پشت سرش؛ لعنت شدگانند که در سرزمین خاکیان حکمرانی میکنند! تحلیل مقدمه: ¹چیدن کارتها: منظور آسبازی یا قمار هست. ²ضحاک: از پادشاهان افسانهای ایران. ³نشخوارهایی همچون مار: در شاهنامه، ایرانیان که از ستمهای جمشید، پادشاه ایران، به ستوه آمدهاند، به نزد ضحاک میروند و او را به شاهی برمیگزینند. اهریمن، آشپز ضحاک، دو بوسه بر دوش ضحاک میزند و دو مار از جای بوسهها بیرون میآیند. ⁴مغز: پس از واقعهی مارها ضحاک مجبور بود تا مغز دو جوان را خوراک مارها سازد تا آسیبی به خودش نرسد و مغز در اینجا به آن واقعه اشاره دارد. @ Boray 4 نقل قول اما نغمهی صدای 'تو' بوی شکلات نعنایی میده و ملودیش مثل کسی هست که برای یه عروسک سرامیکی قصه تعریف میکنه...🍎🧸 ☕🍪رمان دراگون پارازیت🍂 *اژدهای من با تمام نقصهاش!* ☕🍪رمان سجده شیطان🍂 ☕🍪رمان ناپاکزاده های رم🍂 ☕🍪رمان آسیناریا🍂 (('برگرفته از نظریهی ملکهی سرخ و جملات تامس هابز')) ☕🍪رمان کت قدیس🍂 🌱داستان سایکواکتیو💚*مردی که دیوانهوار ادبیات ژاپن و دمنوشهاش رو دوست داشت!* 🌱مجموعهی سادیسم💚 🌱داستان پیست سایکدلیک💚 🌱داستان اربوس💚*خوناشامی که فانتزیهای آبی رنگ داره!* 🌱داستان وابی سابی💚 *حیح... زیادی به درد لایت آکادمیا میخوره* 🌱داستان همزاد شیطان💚 🌱داستان بتشیورس💚 💙دلنوشتهی تقدیم به آقای الاسدی❤ 🎐دلنوشتهی سفید- فوبیا¹🤍 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ناظر رمان Psycho ارسال شده در 11 خرداد مالک ناظر رمان اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد پیشگفتار: هومو هومینی لوپوس، انسان گرگ انسان است! جملهای با کمی تغییر در نمایشنامهی آسیناریا، نوشتهی تامس هابز و پلوتس. از نظر هابز انسان موجودی اجتماعی نبوده و برای فرار از مشکلات زندگی فردی و تامین امنیت خودش به زندگی اجتماعی روی آورده. هابز اعتقاد بر این داشت که انسان برای به دست آوردن قدرت زیادهخواه بوده؛ این درست است، انسان از مبدا یعنی بدو تولد تا مقصد یعنی مرگ، سیر نخواهد شد! به اطراف خود کامل دقت کنید، به وجود خودتان؛ شاید تعداد بسیاری از شماهایی که در حال مطالعهی متن من هستید ادعا کنید که فرد زیادهخواهی نیستید ولی تمامی مردم طمعی خفته در تن دارند! حال طمع چند نفر، زندگانی چندین نفر را تباه میکند. - "اکنون، اینجا، میتوانی ببینی، تا جایی که میتوانی باید بدوی تا در جای سابقت بمانی." ملکهی سرخ/آلیس در سرزمین عجایب نوشتهی لوئیس کارول N.W:ابتدای رمان حول و حوش فلش بک و فلش فورواردهای زیادی میگذره اما به مرور میتونید عادت کنید 4 نقل قول اما نغمهی صدای 'تو' بوی شکلات نعنایی میده و ملودیش مثل کسی هست که برای یه عروسک سرامیکی قصه تعریف میکنه...🍎🧸 ☕🍪رمان دراگون پارازیت🍂 *اژدهای من با تمام نقصهاش!* ☕🍪رمان سجده شیطان🍂 ☕🍪رمان ناپاکزاده های رم🍂 ☕🍪رمان آسیناریا🍂 (('برگرفته از نظریهی ملکهی سرخ و جملات تامس هابز')) ☕🍪رمان کت قدیس🍂 🌱داستان سایکواکتیو💚*مردی که دیوانهوار ادبیات ژاپن و دمنوشهاش رو دوست داشت!* 🌱مجموعهی سادیسم💚 🌱داستان پیست سایکدلیک💚 🌱داستان اربوس💚*خوناشامی که فانتزیهای آبی رنگ داره!* 🌱داستان وابی سابی💚 *حیح... زیادی به درد لایت آکادمیا میخوره* 🌱داستان همزاد شیطان💚 🌱داستان بتشیورس💚 💙دلنوشتهی تقدیم به آقای الاسدی❤ 🎐دلنوشتهی سفید- فوبیا¹🤍 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ناظر رمان Psycho ارسال شده در 12 خرداد مالک ناظر رمان اشتراک گذاری ارسال شده در 12 خرداد ~`اپیزود اول`~ - اسم؟ دوربین ثانیهای سرهنگ و ثانیهای دیگر مجرم را نشان میدهد. - جلوت پرونده هست، از همون بفهم! سرهنگ خیز برمیدارد و دستهای پشت پرده با چشمهای ریز شده حرکات او را میکاوند. سرهنگ عربدهزنان میگوید: - اسمت! مجرم با ولع زبانش را برروی لبش میکشد که دوربین روی این صحنه زوم میکند. - بهم میگن جوکر. ________ - مشکل روانی داری؟ - آره حقیقتش، سادیسم رو از بابام به ارث بردم، بابام هم از بابای خودش، توی ژنتیکمونه! بیتفاوت گفت و شانهای بالا انداخت. ________ - جنایت بدون استفاده از سلاح؟! آن پلیس برای بازجویی از یک مجرم زیادی هیجانزده نبود؟ - چیزی دربارهی ورزشهای رزمی به گوشهای کرت خورده؟ سه ثانیه دیگر، دستانش را بیخیال بالا برد و در هوا تکان داد. - خب عمو پلیسه حالا فهمیدی؟ فکر نکنم دلت بخواد دستبند مورد علاقهی طلاییت رو بشکنم! ________ مرد چهل و هفت ساله مقابل دوربین نشست: - سلام! من رو میشناسی؟ البته که میشناسی اما میترسم فراموشم کرده باشی! امروز خبر رفتنت به ایتالیا رو شنیدم. مرد خندید. رگههایی از غم، خشم، حسادت و حسرت در صدایش مشهود بودند. - میدونی فکر نمیکردم توله سگی که بزرگش کردم آخرش گرگی بشه که پاچهی خودم رو بگیره! _________ فلش فوروارد: دربارهی الاسدی که خوندم، نوشته بود آدم دنیا رو رنگارنگ میبینه، میخوام الاسدی مصرف کنم چون اینجا زیادی تاریکه. *** - خسته نباشید بچهها! با سمفونی حنجرهی معلم زبان فرانسوی، تمام شاگردها مشغول قرار دادن کتابهایشان در داخل کیف خود شدند. - بعد اینجا هم کلاس داری... آگرین؟ سرش را شتابزده به سوی معلم زبان فرانسویاش سوق داد و دستپاچه اخم ظریف میان ابروانش را از بین برد. - بله. - ورزش خاصی کار میکنی؟ از کنجکاوی معلمش که در ذهن خود 'فضولی' تلقیاش میکرد ابرویی بالا انداخت. - تکواندو. معلم که انگاری از این بحث لذت میبرد لب زد: - کدوم کمر؟ - فعلاً زرد هستم. دستش را با کلافگی بالا برد، ساعتش بند بافتنیای متشکل از رنگهای سبز، آبی، نارنجی، زرد و تا حد کمی صورتی داشت و خود ساعت هم سبز بود؛ عقربهها ساعت پنج و حدود سی و پنج دقیقه را نشان میدادند یعنی عمق فاجعه! 3 نقل قول اما نغمهی صدای 'تو' بوی شکلات نعنایی میده و ملودیش مثل کسی هست که برای یه عروسک سرامیکی قصه تعریف میکنه...🍎🧸 ☕🍪رمان دراگون پارازیت🍂 *اژدهای من با تمام نقصهاش!* ☕🍪رمان سجده شیطان🍂 ☕🍪رمان ناپاکزاده های رم🍂 ☕🍪رمان آسیناریا🍂 (('برگرفته از نظریهی ملکهی سرخ و جملات تامس هابز')) ☕🍪رمان کت قدیس🍂 🌱داستان سایکواکتیو💚*مردی که دیوانهوار ادبیات ژاپن و دمنوشهاش رو دوست داشت!* 🌱مجموعهی سادیسم💚 🌱داستان پیست سایکدلیک💚 🌱داستان اربوس💚*خوناشامی که فانتزیهای آبی رنگ داره!* 🌱داستان وابی سابی💚 *حیح... زیادی به درد لایت آکادمیا میخوره* 🌱داستان همزاد شیطان💚 🌱داستان بتشیورس💚 💙دلنوشتهی تقدیم به آقای الاسدی❤ 🎐دلنوشتهی سفید- فوبیا¹🤍 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .