طوت ارسال شده در 15 خرداد اشتراک گذاری ارسال شده در 15 خرداد روزای آخر اون عشق آتشین.... خیلی بد اخلاق و بد عنق شده بودم حق داشتم،حس کرده بودم قراره تموم بشه میدونستم دیگه آخراشه رفتاراش بهم میگفت طوت دیگه دوست نداره بهتر از هرکسی میشناختمش اون خود من بود و من خود اون اصلا همین شباهت کوفتی باعث شروع همه چیز شده بود بهتر از هرکسی میشناختمش و میدونستم مرد عمله نه حرف میدونستم اگه زبونش بگه دوست دارم اما عملش نگه یعنی پایان اوایل انکار کرد.... آخراش قبول کرد و بهونش این بود که داره بهم آسیب میزنه و نمیخاد جلوی پیشرفتم رو بگیره.... شایدم حق داشت،رفتنش قلمم رو داد دستم اما قلم من همیشه دستم بود و تنها فرقش این بود که اونموقع هرچند کم اما از شادی و خوشحالی کنار تو مینوشت و آلان از غم نبودت و ضربه ای که بهم زدی مینویسه یادته سرت رو پام بود بهت گفتم اگه نوشته هام راجب تورو کتاب کنم واکنشت چیه؟ یادته گفتی میشه قشنگ ترین کتابی که تو عمرم خوندم و هزار بار میخونمش؟ یادته گفتم اونموقع هم سرتو میزاری رو پام تا خودم واست بخونم؟ و تو با اون نگاه قشنگت بهم لبخند زدی؟ من که اول و آخر، چه باشی چه نباشی قلمم از تو میگه و مینویسه اما فرقش اینه که هیچ وقت اون کتاب در حالی که سرت رو پای منه و انگشت های من با موهات بازی میکنه واست خونده نمیشه و به جاش تک تک صفحات اون کتاب رو خودت تنهایی با دست هات ورق میزنی و میخونی...! .طوت. 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .