حـانیه ارسال شده در 24 خرداد اشتراک گذاری ارسال شده در 24 خرداد (ویرایش شده) نام رمان: سیاره هِکترون نام نویسنده: حانیه شریفی ژانر: تخیلی، عاشقانه، طنز ساعت پارتگذاری: نامعلوم خلاصه: داستان راجب دختریه که تمام عمرش رو صرف درس خواندن و مطالعات نجومی کرده و حالا تونسته باتلاش و پشتکار خودش، توی یک پایگاه فضایی استخدام بشه. اولین مأموریت او رفتن به کره ماه و عکسبرداری از آن هنگام خسوف است که درست وقتی که ماه جلوی خورشید قرار میگیرد، متوجه دیواری عجیب و شبرنگ بین دو نیمکره ماه میشود. دیواری که باعث فاصله او با سفینه فضاییاش و آشنایی او با جانوران فرا زمینی میشود که آینده خودش و سیاره زمین به خطر میوفتد. در این میان عشقی جوانه میزند و ثمرهاش به تمام کیهان نور میبخشد. پ.ن: این رمان برگرفته از تخیلات نویسنده است، ولی بعضی از نکات علمی در آن بیان شده است. امیدوارم از رمانم خوشتون بیاد😊🌱 ویراستار: @ زهرا بهرامی ناظر: @ _Ario_ ویرایش شده 25 خرداد توسط مدیر ویراستار 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر راهنما ارسال شده در 25 خرداد اشتراک گذاری ارسال شده در 25 خرداد سلام خدمت شما نويسنده ي گرامی، ضمن سپاس از انتخاب شما، ورودتان را خیر مقدم میگوییم ➖➖➖➖➖ چنان چه علاقه ای مبنی بر آشنایی بیشتر با قواعد رمان نویسی دارید؛ به این تالار مراجعه کنید:👇 https://forum.98ia2.ir/forum/17-آموزش-نویسندگی/ ➖➖➖➖➖ انجمن نودهشتیا در صدد بر آمده که رمان شما بی هیچ عیب و نقصی اصلاح گردد پس یک ویراستار همراه و یک راهنمای اولیه، برای شما در نظر گرفته ایم. @مدیر راهنما @مدیر منتقد @مدیر ویراستار به نکات زیر توجه کنید:👇 1. از نوشتن کلمات ممنوعه و هرگونه متن که موجب نقض اسلام شود، به شدت خوداری کنید. 2. قبل از ارسال پارت خود، یک دور مطالعه کنید و اشکالات نگارشی و املایی را رفع کنید. 3. از پرداختن به موضوع های کلیشه ای تا جایی که ممکن است دوری کنید. 4. پس از ارسال هر پارت، جهت ویرایش، به ویراستار خود اطلاع دهید. 5. اگر در بخشی از رمان نیاز مند کمک هستید، در تالار اتاق فکر نویسندگان تاپیک زده تا مدیران به هم اندیشی شما رسیدگی کنند. ➖➖➖➖➖ درخشیدن و موفقیت را برای شما آرزومندیم. رضایت شما نویسنده ی فهیم موجب افتخار ماست. ✅اکنون رمان شما مورد تایید ما گردیده و قادر به پارت گذاری هستید.✅ 🌹قلمتون مانا، یا علی.🌹 "تیم خوبه نودهشتیا" نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حـانیه ارسال شده در 29 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد 1 -خانم سلطانی؟ با هواسپرتی جانمی گفتم که با تأسف سری تکان داد و گفت: -انگار خیلی هیجانزدهاید دوشیزه آترا لبخند پهنی زدم که تمام سی و دو تا دندانهای سفیدم، در معرض دیدش قرار گرفت. نفس عمیقی کشیدم. چشمام رو بستم و سعی کردم با دقت، تمام احساسم راجب این سفر، براشون توضیح بدم. -چرا که نه، این اولین سفر من به فضاست. بیرون از جو زمین. به دور از آلودگیهای صوتی و نوری. چشمانداز وسیعی از سیارهها و ستارگان. زیباست! اینطور نیست مستر باب؟ چشمام رو باز کردم ولی کسی جلوم نبود. پوکر نگاهی به اطراف انداختم که چند متر جلوتر داشت با مسئول هماهنگی پرواز، خانم چارلین، صحبت میکرد. ایش ایش. حیف احساسات من که پای این مرد از دماغ فیل افتاده حروم شد. آقای باب، مرد جوان و افادهای بود که مسئولیت راهنمایی من رو در پرواز هشتصد و سی و شیش، از روی زمین برعهده داشت. این اولین مأموریت و اولین فعالیت رسمی من در این پایگاه هست که به شدت رو سر ذوقم آورده. اینقدر، که امروز، توی راه همینجا،سه بار نزدیک بود تصادف کنم! بگذریم از این که یادم رفت ماشینم رو بردارم و پیاده این همه راه را تا اینجا دویدم! قدم زنان راهرو طویل تمام شیشه را، گذروندم. راهرو جوری بود که اگه به دیوارها نگاه میکردی، داخلِ چندتا اتاق رو که دیوار به دیوار هم بودند، میتونستی ببینی. توی اتاقهای سمت راست، قفس های بزرگ و کوچکی دیده میشد که لبریز از حیوانات رنگارنگ بودن و قرار بود توسط پزشکان قهار، نوع دیانای آنها آزمایش و شرایط جسمی آنها برای فرستادنشون به فضا،برسی بشه. توی اتاقهای سمت چپ هم، فضانوردان داشتن لباسهای مخصوصشون رو میپوشیدن و برای مانور راه رفتن و انجام تمرینات تنفسی و مکانیکی آماده میشدن. صدای تق-تق پاشنه کفشم توی راهرو میپیچید. به قدمهام سرعت بخشیدم و وارد بخش ویژه شدم. این بخش برای کسانی بود که به مأموریتهای فوری اعزام میشدن یا پست وجایگاه مهمی داشتن. دیوارهای این بخش از شیشههای مشکی رنگی بود که فقط، از داخل میشد بیرون اتاق رو دید. عجیبه که امروز هیچکس اونجا نیست! همیشه چند نفری درحال خوش و بش کردن بودن و بیکاری رو به سر و سامون دادن اوضاع، ترجیح میدادن. نگاهی به کل اتاق انداختم تا ببینم وسایلم رو کجا گذاشتم. دورتادور اتاق از مبلهای قرمز پوشیده شده بود و فقط، در ضلع شمالیاش پرده بزرگ سفید و در ضلع جنوبیاش این میز بزرگ دیده میشد. تقریبا همهجا رو گشته بودم که درست، چیزی زیر تک میز طرح چوب اونجا نظرم رو جلب کرد. یه چیزی شبیه نخ، یا یک طناب خیلی کوچولو بود. رفتم جلوتر و خم شدم تا ببینم اون نخ عجیب چیه که یهو! بعلــه..! پریدن اون موجود از زیر میز همانا و جیغ زدنهای من همانا! دور اتاق دنبالم میدوید و انگار، از این بازی بیرحمانهای که به راه انداخته بود لذت میبرد. نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .