Aryana1901 ارسال شده در 26 خرداد اشتراک گذاری ارسال شده در 26 خرداد (ویرایش شده) نام رمان:شاید تهش خوب باشه نویسنده:آریانا پورمحمدی ژانر :عاشقانه،اجتماعی خلاصه:دختری شاد و سر زنده به نام آیسان که طی یکسری اتفاقات مسیر زندگیش عوض میشه. مقدمه: همیشه ازجایی ک فکرشُ نمیکنی خدا یکجوری کمکت میکنه ک زندگیت عوضشه به معجزهی عشق ایمان داشته باش! ویراستار: @ petrichor ناظر: @ Psycho ویرایش شده 27 خرداد توسط petrichor ویراستار|petrichor 🌱 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Aryana1901 ارسال شده در 26 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 خرداد (ویرایش شده) #پارت1 - وای! سرم رفت چهقدر این بچهها شلوغ میکنن آخه خیر سرم میخوام درس بخونمها! -خیلی خب دیگه، دختر نوبر درسخونی اگه صبح اینقدر با گوشیت ور نمیرفتی، الان لازم نبود تو این سر و صدا درس بخونی. - ایش! خیلی خب بزارین خودمرو معرفی کنم، من آیسانم؛ آیسان محمدی. شونزده سالمه و تو رشته انسانی درس میخونم، پوست تقریباً سفیدی دارم با چشمهای عسلی و موهای خرمایی. قدم تقریباً بلنده و هیکل تو پری دارم، الانم امتحانهای ترمه و نمیزارن من درس بخونم! داشتم از کنار آیینه رد میشدم ک یه لحظه چشمم به خودم افتاد. یا اکثر امامزادهها! این منم یا جن و پری؟! یه وضع خنده داری داشتم ک قابل توصیف نبود، موهای ژولیده و پف کرده که بخاطر سه روز شونه نکردن موهام بود، شلواری که یک پاچش پایین بود یکی بالا، نصف تیشرتم روی لباسم و نصف داخل شلوارم بود؛ اتاقمم ک نگم انگار توش بمب ترکیده بود هرچی یهجا ریخته بود. دور و برم پر از کتاب و کاغذ و.... رفتم دوباره بشینم سر درسم ک به فکرم رسید یه پیام به آرسام بدم ببینم داره چیکار میکنه. - سلام قشنگم خوبی؟ - عه سلام! درس خوندی؟ ممنونم تو چهطوری؟ - منهم خوبم، شکر؛ اره یهچیزهایی خوندم. - آیسان میشه حالا که وقت داری، درمورد گذشتت بگی؟ تا بفهمم چرا دیگه اون همبازیه شاد و شیطونم نیستی؟ مثل اینکه دیگه وقتش رسیده بهش بگم، من و آرسام یک سالی میشه که باهم دوستیم و قصدمونهم ازدواجه. آرسام بیست سالشه و ما همسایهایم و دوستهای دوران بچگی بودیم . - باشه آرسام، خب راستش... @ همکار ویراستار♥️ ویرایش شده 27 خرداد توسط petrichor ویراستار|petrichor 🌱 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر راهنما ارسال شده در 27 خرداد اشتراک گذاری ارسال شده در 27 خرداد سلام خدمت شما نويسنده ي گرامی، ضمن سپاس از انتخاب شما، ورودتان را خیر مقدم میگوییم ➖➖➖➖➖ قبل از شروع رمان لطفا قوانین رمان نویسی نودهشتیا رو مطالعه کنید، لینک تاپیک: https://forum.98ia2.ir/topic/6513-قوانین-تایپ-رمان-پیش-از-نوشتن-مطالعه-شود/?do=getNewComment چنان چه علاقه ای مبنی بر آشنایی بیشتر با قواعد رمان نویسی دارید؛ به این تالار مراجعه کنید:👇 https://forum.98ia2.ir/forum/17-آموزش-نویسندگی/ ➖➖➖➖➖ انجمن نودهشتیا در صدد بر آمده که رمان شما بی هیچ عیب و نقصی اصلاح گردد پس یک ویراستار همراه و یک راهنمای اولیه، برای شما در نظر گرفته ایم. @مدیر راهنما @مدیر منتقد @مدیر ویراستار به نکات زیر توجه کنید:👇 1. از نوشتن کلمات ممنوعه و هرگونه متن که موجب نقض اسلام شود، به شدت خوداری کنید. 2. قبل از ارسال پارت خود، یک دور مطالعه کنید و اشکالات نگارشی و املایی را رفع کنید. 3. از پرداختن به موضوع های کلیشه ای تا جایی که ممکن است دوری کنید. 4. پس از ارسال هر پارت، جهت ویرایش، به ویراستار خود اطلاع دهید. 5. اگر در بخشی از رمان نیاز مند کمک هستید، در تالار اتاق فکر نویسندگان تاپیک زده تا مدیران به هم اندیشی شما رسیدگی کنند. ➖➖➖➖➖ درخشیدن و موفقیت را برای شما آرزومندیم. رضایت شما نویسنده ی فهیم موجب افتخار ماست. ✅اکنون رمان شما مورد تایید ما گردیده و قادر به پارت گذاری هستید.✅ 🌹قلمتون مانا، یا علی.🌹 "تیم مدیریت نودهشتیا" نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Aryana1901 ارسال شده در 27 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 خرداد 2 ساعت قبل، مدیر راهنما گفته است: سلام خدمت شما نويسنده ي گرامی، ضمن سپاس از انتخاب شما، ورودتان را خیر مقدم میگوییم ➖➖➖➖➖ قبل از شروع رمان لطفا قوانین رمان نویسی نودهشتیا رو مطالعه کنید، لینک تاپیک: https://forum.98ia2.ir/topic/6513-قوانین-تایپ-رمان-پیش-از-نوشتن-مطالعه-شود/?do=getNewComment چنان چه علاقه ای مبنی بر آشنایی بیشتر با قواعد رمان نویسی دارید؛ به این تالار مراجعه کنید:👇 https://forum.98ia2.ir/forum/17-آموزش-نویسندگی/ ➖➖➖➖➖ انجمن نودهشتیا در صدد بر آمده که رمان شما بی هیچ عیب و نقصی اصلاح گردد پس یک ویراستار همراه و یک راهنمای اولیه، برای شما در نظر گرفته ایم. @مدیر راهنما @مدیر منتقد @مدیر ویراستار به نکات زیر توجه کنید:👇 1. از نوشتن کلمات ممنوعه و هرگونه متن که موجب نقض اسلام شود، به شدت خوداری کنید. 2. قبل از ارسال پارت خود، یک دور مطالعه کنید و اشکالات نگارشی و املایی را رفع کنید. 3. از پرداختن به موضوع های کلیشه ای تا جایی که ممکن است دوری کنید. 4. پس از ارسال هر پارت، جهت ویرایش، به ویراستار خود اطلاع دهید. 5. اگر در بخشی از رمان نیاز مند کمک هستید، در تالار اتاق فکر نویسندگان تاپیک زده تا مدیران به هم اندیشی شما رسیدگی کنند. ➖➖➖➖➖ درخشیدن و موفقیت را برای شما آرزومندیم. رضایت شما نویسنده ی فهیم موجب افتخار ماست. ✅اکنون رمان شما مورد تایید ما گردیده و قادر به پارت گذاری هستید.✅ 🌹قلمتون مانا، یا علی.🌹 "تیم مدیریت نودهشتیا" نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Aryana1901 ارسال شده در 27 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 خرداد (ویرایش شده) #پارت2 - باشه آرسام، خب راستش تو که از از ماجرای طلاق گرفتن مامان و بابام خبر داری. - آره. - ولی نمیدونی واسه چی طلاق گرفتن که، آرسام، مادر من یه خیانتکاره! کسی که به شوهرش خیانت کرد، کسی که بچه هاش رو تنها گذاشت. ببین تصور کن، هر روز میری مدرسه، بعد دربارت میگن عه بچهها این همون دخترس که مامانش هرزس! میگن اینهم عین مامانشه. اونوقت تو اینهارو میشنویها ولی نمیتونی هیچی بهشون بگی چون حرفشون راسته، من دختر یه هرزه بودم. - آیسان آروم باش، تو عین مامانت نیستی؛ تو پاکی. - آرسام، من اون روزها جون دادم وقتی هرشب اشک ریختنهای بابام رو میدیدم. من جون میدادم وقتی به عنوان خانوم یه خونه باید کار میکردم، در صورتی ک فقطه فقط ده سالم بود آرسام. مگه من چه گناهی داشتم؟! من هیچکس رو نداشتم که بهمن خونه داری یاد بده، که بهمن بچه داری یاد بده. آرسام داداش من فقط سه سالش بود. - آیسان ببخشید. - آرسام میدونی سختیش کجاس؟ - کجا؟ - اینکه...اینکه ...اینکه پسرداییت بهت تجاوز کنه! اونهم وقتی که هیچی حالیت نیست. - آیسان تو چی گفتی؟ - آره پسر داییه من بهمن تجاوز کرد در حالی که من هیچی حالیم نمیشد؛ و از ترس دهنم رو بستم و به هیچکس نگفتم. - آیسان؟ - چیه؟! - تو..تو..تو دختری ؟ - هه! ازت انتظار نداشتم. - آیسان من باید یکم فکر کنم، ببخشید؛ فعلا. - کجا میری؟ یعنی میخوای تنهام بزاری؟ واقعا ازت انتظار نداشتم. - فعلا. باورم نمیشد، به همین راحتی با یه حرف اینجوری بهم ریخت. خیلی سخته نه؟ داییای که اینهمه دوسش داشتی و باهاش جور بودی بخاطر نیازش بیاد طرفت و تو هیچی حالیت نباشه و وقتی بهت میگه به کسی نگو بگی چشم چون داییت رو دوست داری. خیلی سخته بعد از اینکه فهمیدی داییت چرا اونکارو کرد از همه مردا بترسی، حتی بابات! من همه این هارو با پوست و گوشتم حسش کردم، اونقدری سخته که با قلم و نوشتن نمیشه حسش رو منتقل کرد. من همه این درد هارو، با تمام وجودم حس کردم. https://forum.98ia2.ir/profile/3477-petrichor/ @ همکار ویراستار♥️ ویرایش شده شنبه در ۱۵:۵۱ توسط Aryana1901 ویراستار|petrichor 🌱 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Aryana1901 ارسال شده در 28 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 خرداد در ۱۴۰۱/۳/۲۷ در 16:40، Aryana1901 گفته است: #پارت2 - باشه آرسام، خب راستش تو که از از ماجرای طلاق گرفتن مامان و بابام خبر داری. - آره. - ولی نمیدونی واسه چی طلاق گرفتن که، آرسام، مادر من یه خیانتکاره! کسی که به شوهرش خیانت کرد، کسی که بچه هاش رو تنها گذاشت. ببین تصور کن، هر روز میری مدرسه، بعد دربارت میگن عه بچهها این همون دخترس که مامانش هرزس! میگن اینهم عین مامانشه. اونوقت تو اینهارو میشنویها ولی نمیتونی هیچی بهشون بگی چون حرفشون راسته، من دختر یه هرزه بودم. - آیسان آروم باش، تو عین مامانت نیستی؛ تو پاکی. - آرسام، من اون روزها جون دادم وقتی هرشب اشک ریختنهای بابام رو میدیدم. من جون میدادم وقتی به عنوان خانوم یه خونه باید کار میکردم، در صورتی ک فقطه فقط ده سالم بود آرسام. مگه من چه گناهی داشتم؟! من هیچکس رو نداشتم که بهمن خونه داری یاد بده، که بهمن بچه داری یاد بده. آرسام داداش من فقط سه سالش بود. - آیسان ببخشید. - آرسام میدونی سختیش کجاس؟ - کجا؟ - اینکه...اینکه ...اینکه داییت بهت تجاوز کنه! اونهم وقتی که هیچی حالیت نیست. - آیسان تو چی گفتی؟ - آره داییه من بهمن تجاوز کرد در حالی که من هیچی حالیم نمیشد؛ و از ترس دهنم رو بستم و به هیچکس نگفتم. - آیسان؟ - چیه؟! - تو..تو..تو دختری ؟ - هه! ازت انتظار نداشتم. - آیسان من باید یکم فکر کنم، ببخشید؛ فعلا. - کجا میری؟ یعنی میخوای تنهام بزاری؟ واقعا ازت انتظار نداشتم. - فعلا. باورم نمیشد، به همین راحتی با یه حرف اینجوری بهم ریخت. خیلی سخته نه؟ داییای که اینهمه دوسش داشتی و باهاش جور بودی بخاطر نیازش بیاد طرفت و تو هیچی حالیت نباشه و وقتی بهت میگه به کسی نگو بگی چشم چون داییت رو دوست داری. خیلی سخته بعد از اینکه فهمیدی داییت چرا اونکارو کرد از همه مردا بترسی، حتی بابات! من همه این هارو با پوست و گوشتم حسش کردم، اونقدری سخته که با قلم و نوشتن نمیشه حسش رو منتقل کرد. من همه این درد هارو، با تمام وجودم حس کردم. https://forum.98ia2.ir/profile/3477-petrichor/ @ همکار ویراستار♥️ نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Aryana1901 ارسال شده در 29 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد (ویرایش شده) #پارت3 هضم اینهمه اتفاق برام خیلی سخت بود. ینی آیسان همه این دردارو کشید و هنوز سرپاس؟! بعد یه جنگ اعصاب با خودم تصمیم کرفتم بهش پیام بدم که فکر نکنه میخوام پسش بزنم. تا واتسام و باز کردم دیدم چنتا پیام ازش دارم -آرسام میدونم نباید این حرفارو بهت میزدم. توحق انتخاب داری باید از اول اینارو بهت میگفتم. میدونم نمیتونی با همچین دختری خوشبخت باشی،ببخشیدکه تاحالا اذیتت کردم کنار اونی که ایده آلته خوشبخت باشی خداحافظ. باورم نمیشد ینی همه چی به همین راحتی تموم شد یک سال دوستی تهش باید این بشه؟! ینی انقدری براش ارزش نداشتم یکمی صبر کنه تا بهش پیام بدم؟ ن اینطوری نمیشه باید برم دم خونشون و باهاش حرف بزنم. با این تصمیم تیشرتم و تنم کردم و شلوارکم و با یه شلوار ورزشی عوض کردم،سوییچمو ورداشتم و راه افتادم سمت خونشون. رسیدم خواستم پیاده شم که بادیدن... @همکار ویراستار♥️ ویرایش شده 29 خرداد توسط Aryana1901 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .