رفتن به مطلب
انجمن نودهشتیا

Nasim.M

پست های پیشنهاد شده

  • مدیر کل

نام رمان: رُعب از مرگ
نویسنده:  Nasim.M «نسیم معرفی» 
ژانر: جنایی، عاشقانه، پلیسی
خلاصه:
سقوط کرد! بر روی زانوهایش؛ اما برخاست. 
اُفتاد دختری که کَس نمی‌تواند خُردش کند. 
برخاست و این‌بار سرسخت‌تر از همیشه. 
دلش را خُرد کردند، شکستند، لهش کردند. 
عزیزترین‌هاش را در گردی چشم‌هایش مرده تماشا کرد. 
اشک ریخت و شکست، اشک ریخت و بی‌روح شد، اشک ریخت و نابود شد. 
حالا وقت خودش رسیده است، بزند لبخند به رویشان، ببیند گریه‌هایشان! 
وقتش رسید، وقت رُعب آنان از خودش را! 
وقتش رسید به حق خود برسد. 
می‌رسد یا نمی‌رسد؟!

مقدمه: 
مرده‌ست احساسم، قلبی نیست دیگر! 
افکارم... قاطی‌ست افکارم! 
دیگر راهی نیست، آینده‌ای نیست، عشقی نیست. 
دیگر... خانواده‌ای نیست! 
گویا زندگی یک قبر تُهی‌ست!
گویا آتشی‌ست، که در من شعله‌ور شده‌ست. 
خیالی نیست... می‌گذرد زندگی. 
خیالی نیست، میمیرد بدخواه!

 

برای نظر دادن درمورد رمان بر روی لینک زیر کلیک کنید. 

صفحه‌ی معرفی و نقد رمان رُعب از مرگ«کلیک کنید»

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • مدیر کل

#پارت یک... 

هیچ‌کس در کنارش نبود، تنها و بی‌کس سر بر روی آرامگاه خواهرش گذاشته بود. ناله‌هایش قلب همه را به درد آورده بود و اشک‌هایش!  هم‌چنان جاری می‌شد. 
زمزمه‌هایش تمامی نداشت و پشت سر هم می‌گفت: 
- پاشو دیگه، خواهر دلتنگتم، دلتنگ روزهاییم که تا صبح کنار هم می‌نشستیم و می‌خندیدیم، دلتنگ صدای خندیدنت و صدات، دلتنگ دیدن ذوق تو چشم‌هات.
ناله‌هایش تمامی نداشتند، حق داشت! خواهرش بوده‌ست دیگر و خودش تنهاست، کسی نبود در کنارش، نه پدری، نه مادری، نه حتی برادری که در این مواقع سر بر روی سینه‌اش بگذارد و آرام شود. همه تنهایش گذاشته بودند، حتی خواهرهایش. 
دستی بر روی شانه‌هایش قرار گرفت و آن را در آغوش کشید، بله دوست در این مواقع دلش بیشتر به درد می‌آید تا پدر و مادر! دوستت که باشد دیگر حس تنهایی هم از بین خواهد رفت. 
- بس کن توروخدا، نمی‌تونم این‌جوری دیدنت رو تحمل کنم، آروم باش که زندگی همینه! 
نمی‌فهمید! متوجه نمیشد! مگر زندگی با همه یکسان نیست؟! پس چرا قلب این دختر را روز به روز دارد له‌ترش می‌کند؟! این دختر مگر چقدر دیگر می‌تواند این همه درد را تحمل کند؟ در آغوش دوست و رفیق و خانواده‌اش نالید: 
- دیگه نمی‌تونم تحمل کنم، دیگه سخته تحمل کردن. دومین عزیزیه که این‌جوری داره از جلوی چشم‌هام میره، لعنتی این چه زندگیی هست؟! چرا باید اینقدر زجر بکشم دِ لعنتی! 
اشک‌های دوستش هم تمامی نداشتند، دیگر وقتی نمانده‌ است و باید می‌رفتند. 
- پاشو عزیزم، الان باید بریم. 
بیشتر به آرامگاهی که در زیر آن خواهرش خودش را قایم کرده می‌چسبد، صدایش بالاتر میرود، بیشتر اشک میریزد و می‌گوید:
- بگو پاشه، من این‌جا به جاش می‌خوابم فقط پاشه. توروخدا بگو پاشه، آخه صدای من رو نمی‌شنوه. 
دوستش کلافه شده بود از این حال داغونش، مانده بود چیکار کند تا به خود بیاید، آن را به سمت خود برگرداند و با یک کشیده‌ای به حال خود آوردش، صدایش بالا رفت: 
- لعنتی به خودت بیا، باید بریم!
مات و مبهوت شده بود، سوگل آن را بلند کرد و به همراه خود کشاند.
در تمام راه نازلی اشک‌هایش بر روی گونه‌هایش سر می‌خوردند و ناله‌هایش ادامه داشت.
ماشین که از حرکت ایستاد کمی به خود آمد و سرش را به بالا گرفت و با دیدن خانه‌ی روبه رویش بیشتر بغض کرد و حس نفرتش شدید‌تر شد. 
- کاش قبل از این‌که می‌رسیدم این‌جا میمردم.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • مدیر کل

#پارت دو...

سوگل با ناراحتی دستش را بر روی دست نازلی قرار داد و گفت:
- خدانکنه عزیزم، این حرف رو نزن ارزش ندارن.
نازلی نگاهش را از خانه گرفت و به سوی سوگل چرخاند.
- تموم لحظاتی که دارم توی این خونه می‌گذرونم دارن من رو می‌کشن، دیگه نمی‌تونم سوگل، دیگه خستم شد فقط می‌خوام راحت شم.
بغضش باز هم شکست و ادامه داد.
- از این‌که برم توی این خونه و قاتل خاهرهام رو ببینم و نتونم کاری کنم...
مکثی کرد و آخرین کلمه را با تمام حرصی که داشت به زبان آورد.
- متنفرم!
سوگل دستش را محکم‌تر فشار داد و گفت:
- مطمئن باش که از این کارهاشون پشیمون میشن، هم بابات و هم زن بابات، خدا داره تموم کارهاشون رو می‌بینه، روزشون میرسه مطمئن باش. من هم کنارتم باور کن! من تنهات نمی‌ذارم هر کمکی خواستی فقط بهم بگو هر کاری بخوای برات انجام میدم.
لبخندی بر صورت نازلی نقش بست، لبخندی از این‌که حس کرد کسی را دارد، کسی که درکش می‌کند کسی که آرامش می‌کند و عین خواهرش است.
- ممنون که همیشه کنارمی.
هم‌دیگه را در آغوش می‌گیرن و نازلی بعد از چند ثانیه‌ای از ماشین بیرون می‌آید، مطمئن بود با وارد شدنش به خانه حتما جنگی راه می‌افتد.
در را به آرامی باز کرد که صدایش نپیچد، وارد خانه شد و در را پشت سرش بست. سوگل بعد از این‌که مطمئن شد وارد خانه شده حرکت کرد.
نازلی دو قدم بیشتر برنداشته بود که صدای زن پدرش آن را ترساند.
- این همه وقت کجا بودی تو؟! با کی بیرون رفته بودی؟! چرا قبل از رفتن اصلا اطلاع نمیدی؟!
نازلی دلش شکست، از این همه بی‌رحم بودن، از این‌که مادرش دیگر نبوده تا در این مواقع پشتش را بگیرد و جواب بقیه را بدهد.
با بغض به زن روبه رویش نگریست و با تمام نفرتش نالید:
- تو این دلت رو از کجا آوردی؟ من خواهرم رو به‌خاطر توعه لعنتی از دست دادم، من خواهرم رو توی این چند روز اخیر از دست دادم، کی مونده دیگه که می‌خوای بکشیش؟ فقط من موندم! حتی دلتون به رحم نیومد واسه خواهر مردم مراسم بگیرید! لعنتی مراسم خاک‌سپاریش فقط من بودم همین! مگه خواهرم آدم نیست؟! کسی که باعث اعدامش شد کی بود به غیر از تو؟! 
اشک‌هایش مانند سیلی بر روی گونه‌هایش سرازیر می‌شدند، دلش گرفته بود، دلش خسته شده بود از بی‌رحمی‌های زن پدرش، دیگر نمی‌توانست این کارهایش را تحمل کند.
می‌خواست به سمت اتاقش برود که صدایش باز در گوش‌هایش پیچید:
- بذار پدرت برگرده خونه، دیگه نمی‌ذارم پات رو از خونه بذاری بیرون یکم بهت رو دادیم ببین چه‌جوری الان داری صدات رو بالا میبری! میگی من باعث اعدام خواهرت شدم، خواهرت خودش هست که باعث اعدام خودش شد! 
بی‌جواب به سوی اتاقش که در گوشه‌ی سالن قرار داشت قدم برداشت، وارد شد و در را با هر توانی که داشت پشت سرش بست.
به سمت میز کنار تختش قدم برداشت و گوشی مخفی‌اش را از آن درآورد، خاموش بود و در حال روشن کردنش بود.
روشن که شد پیام رسید که نزدیک ده بار تماس از طرف «مرهم دردهام» داشت.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
  • ایجاد مورد جدید...