رفتن به مطلب
انجمن نودهشتیا

دلنوشته‌ی دلتنگی | شاهرخ کاربر انجمن نودهشتیا


Shahrokh

پست های پیشنهاد شده

نام دلنوشته: دلتنگی

نام نویسنده: م.م.ر(شاهرخ)

ژانر: عاشقانه

خلاصه: 

آن روز که کوله بار عشقمان را برداشتی و بی سر وصدا تنهایم گذاشتی، خبر نداشتی نیمی از قلب سنگی‌ات را کش رفته بودم. می‌دانستم اگر برای من هم دلتنگ نشوی، دلتنگ قلب نصفه مانده‌ات خواهی شد؛ زیرا که من تو را از خودت بهتر می‌شناسم. بازخواهی گشت و من باز با دیدنت دلتنگی‌ام را برطرف خواهم کرد...

ویرایش شده در توسط Shahrokh
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • Nasim.M عنوان را به دلنوشته‌ی دلتنگی | شاهرخ کاربر انجمن نودهشتیا تغییر داد
  • 2 هفته بعد...
  • تعداد پاسخ 113
  • زمان ایجاد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

  • Shahrokh

    114

#پارت بیست و پنج

در حال شکفتن هستم، چون غنچه‌ای که در بهار گلبرگ‌هایش را به خودنمایی می‌نشاند.

چون کرم ابریشم که از پیله درآمده، پروانه‌ی وجودی خویش را به عالم نمایان می‌کند.

در حال تحولم و از اینهمه تغییر در خود راضی هستم، چرا که از آن آدم نادانی که در جستجوی محبت تو به هر ریسمانی چنگ زده و به هیچ رسیدم، فاصله گرفته و به قلب خود متکی شدم. من به چیزی که شدم، به خود می‌بالم.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت بیست و شش

چرا آمدی؟؟

پایت زخم می‌شود!

داری روی خرده شکسته‌های قلب من پا می‌گذاری! سوزشش را نمی‌فهمی؟!

من طاقت زخم خوردن تو را ندارم.

بی‌سر و صدا برگرد!!

ویرایش شده در توسط Shahrokh
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت بیست و هفت

به آغوشت اعتیاد دارم.

آغوشت بزرگترین مخدر دنیا را در خود دارد؛ به گونه‌ای که بدترین دردهایم با آن تسکین می‌یابد.

مرا از داشتنش محروم نکن!

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

# پارت بیست و هشت

شکایت تو را نزد چه کسی ببرم؟!

آن‌گونه که با غرور و نخوت سخن کسی را پذیرا نیستی و روی عملکرد خود مصمم!

باشد، باز بشکن! چینی بند‌زده ترسی برای دوباره شکستن ندارد، چون امیدی برای برگشت به حال و روز اولیه‌اش ندارد.

اما باعث نمی‌شود شاکی نباشم، شکایت تو را پیش معبودم خواهم برد.

من هم خدایی دارم...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت بیست و نه

گاهی در جاده‌های باریک و تاریک 

به دنبال گمشده‌هایی هستیم 

که از پیدا نشدن آنها می‌ترسیم 

زخمی می‌شویم، گریه می‌کنیم 

مثل جویباری که به دنبال رودخانه است 

رودخانه‌ای که به دنبال دریاست 

دریا غایت آمال ماست 

آنجایی که هر لحظه برای دلتنگی 

به هم آغوشی ساحل پناه می‌آورد 

انتهای همه‌ی تاریکی‌ها و گمشدن‌ها، عشق است! 

 عشق به اویی که از گذشته تا بی‌نهایت ایستاده  که ما را در آغوش رحمتش بگیرد...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت سی

برای تو می‌نویسم که خود می‌دانی من از چه می‌گویم!
از بهاری که مرا به دنیا آورد و من شکوفه‌ی زندگیش بودم و او مرا با عشق بزرگ کرد، از او عشقی دریافت کردم که اکنون می‌توانم اینگونه عاشقانه زندگی کنم!
بهار مرا به دنیا آورد و با نوازش نگاهش من رشد کردم. یاد گرفتم که دنیا جایی زیباست. پر از نور و ستاره‌های دنباله‌دار، رنگارنگ و پر از شوق زندگی.
وقتی بهار مرا نوازش کرد، نوید تابستان را داد، من همان درختی شدم که در بهار رشد کرده بود. اکنون درخت من میوه داده است. من کل تابستان را به پرورش میوه‌هایی گذراندم که هدیه‌ی خداوند بودند، گرما، تشنگی، تلاش و آرزوهای زیبا! دویدن‌ها و تمامی سختی‌ها برای رشد بود، رشد درخت زندگی برای تولید میوه‌های زندگی.
اکنون میوه‌ها سالم و سرزنده در دستان من، برایم به منزله‌ی عشق هستند، و به داشتن چنین ثمره‌هایی پروردگار را شاکرم.
 

ویرایش شده در توسط Shahrokh
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

# پارت سی و یک

میوه‌های زندگی در دستم به منزله‌ی عشق و باران هستند.

با دیدنشان ذوق کرده، هیجان‌زده می‌شوم.

وقتی تلاش میوه‌های زندگی را برای ساختن و پیشرفت می‌بینم.

گویی خود را در آنها تجلی یافته می‌یابم که از نو جوان شده و برای دست‌یابی به آرزوها با امید کوشش می‌کنم.

چه خاصیت زیباییست تکرار در این دنیا و دوباره و دوباره به بهار رسیدن.

دوباره تجربه کردن و زندگی از سر گذراندن!

دوباره عاشق شدن و دیدن لحظات ناب عاشقی.

زندگی واقعا زیباست!

ویرایش شده در توسط Shahrokh
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت سی و دو

در این برهه از زندگیم یاد گرفتم برقصم، که رقص حرکتی برای رشد درخت زندگیست.
یاد گرفتم که آغوش درمانگر همه‌ی دردهاست.
یاد گرفتم که دوست بدارم و دوست داشته شوم.
یاد گرفتم که عاشق شوم و نگهدار عشق باشم.
درخت زندگانی من بهار و تابستان را گذرانده و طعم تلخ و شیرین زندگی را چشیده؛ اکنون وارد مرحله‌ای دیگر شده، پاییز.

ویرایش شده در توسط Shahrokh
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت سی و سه

پاییز

پاییز با هزاران رنگ پخته و دلپذیر

پاییز و هوای دو نفره‌اش

پاییز و نم‌نم باران‌های پاییزی

پاییز و بوی خیس خاک و برگ افتاده از درخت زندگانی

پاییز و طعم ملس انار پاییزی

اکنون کامم ملس شده از ملغمه‌ی همه‌ی طعمهایی که چشیده‌ام.

اکنون سرد و گرم زندگانی را دیده‌ام.

ویرایش شده در توسط Shahrokh
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت سی و چهار

دوران، دوران آرامش و لذت در منست.

زمان دویدن به سر آمده و پاهای من تنها توان قدم زدن با چتر در زیر باران پاییزی را دارد.

شنیدن صدای هو‌هوی باد پاییزی و خش‌خش آرام برگهای خشک در زیر پا.

نمی‌دانم تا زمستان زندگیم چقدر فرصت دارم؟! چه زمانی درخت زندگانیم به خواب زمستانی فرو خواهد رفت؟ زمستانی که فقط با تو بهار می‌شود. تو به جای من رشد خواهی کرد، با تمام احساسات قشنگ زندگیم که به تو هدیه خواهم کرد. ای ثمره‌ی بزرگ زندگانیم!

ویرایش شده در توسط Shahrokh
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت سی ‌و پنج

همه‌ی ما لحظات غمگینی را در زندگی داشتیم

لحظه‌ی انتظار بی‌پایان

لحظه‌هایی که از دست دادیم کسی را

لحظه‌هایی که تنهایی و فشار ما را بین دیوارهای سنگین و غمگین محاصره کرده

ولی بعضی رفتن‌ها هیچ‌گاه فراموش نمی‌شوند

حتی اگر صد سال از آن بگذرد

نمی‌توان با بعضی رفتن‌ها کنار آمد

و گاهی وقتی آهنگی خاص را گوش می‌دهی انگار دوباره آن لحظه زنده می‌شود

و وقتی زنده شد، شاید فقط یک فرشته بتواند که تو را از دست دیو تاریکی نجات دهد!

من الان غرق هستم در اشکهایی که مجالی نبوده برای ریختن و سر‌ریز شدنشان.

ویرایش شده در توسط Shahrokh
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت سی و شش

گاهی غمها از طریق چشم
به شکل اشک
گاهی قطره قطره
گاهی به شکل جویبار
گاهی از شادی
گاهی از غم
گاهی از دلتنگی
گاهی از فراق کسی
گاهی شور، گاهی بی‌مزه
اشک از چشم دل بیدار، می‌چکد
می‌چکد تا درد را کم کند
تا دل را سبک کند
وقتی می‌توانی گریه کنی
یعنی هنوز زنده‌ای، هنوز نشانه‌های حیات، درونت وجود دارد
پس هر وقت دیدی چشم می‌سوزد، راه را برای
رفتن دلتنگی، فراق، غم و شادی باز کن
بگذار ببارد در سرزمین وجودت تا تمام سیاهی‌ها را بشورد و دل را سبک کند!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت سی و هفت

جمعه‌ها بیشتر دلم هوایت را می‌کند،

انگار میزان دلتنگی در این روز سر به فلک می‌زند،

از غروب‌هایش دیگر نگویم که به شدت تنهاییم را به رخ می‌کشاند،

دلم در جمعه بیشتر تنگ حضورت می‌شود

تنگ نگاهت

تنگ آغوشت

تنگ عطر وجودت

جمعه‌ها مرا بیشتر یاد کن، انرژی يادآوريت، دل مرا گرم خواهد کرد...

ویرایش شده در توسط Shahrokh
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت سی و هشت

دقت کردی که هر چه در دسترس باشی، بی‌ارزش می‌شوی!

گاهی انسان‌ها زورشان به آدم بد زندگیشان نمی‌رسد و حرص خود را سر آدم بی‌گناه و آرام قضیه، خالی می‌کنند.

امان از آدمهایی که قدر خوبی را ندانسته و باز برای بدی بیشتر مایه می‌گذارند.

نهایتش بد شدن آدم خوب نیست، او تنها سکوت کرده و خود را برای همیشه از کنار شخص، دور می‌کند.

ویرایش شده در توسط Shahrokh
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت سی و نه

وسایل قدیمی مادربزرگ، قشنگ نیست!  داستانی که پشت این وسایل وجود دارد، آنها را زیبا نشان می‌دهد.وقتی که با دیدنشان ذهن تصویر سازی کرده و وارد تونل زمان می‌شویم...

دست‌های مادر را می‌بینیم که در حال پر کردن ظرف از آجیل شب عید است، یا با آنها در حال پذیرایی از مهمان‌هایش! یا که مادر سفره می‌چیند و تو در چیدن ظروف به او کمک می‌کنی!

آن ظرفها را به خاطر دستهای او دوست داری نه خود ظروف!

ویرایش شده در توسط Shahrokh
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت چهل

در سرمای زمستان به دنبال دستان گرم تو می‌گردم.

می‌دانی چرا؟! همان دستان گرمت به تنهایی کل وجود مرا گرم می‌سازد.

چه معجزه‌ای دارد دستان تو!

مرا به دلگرمی دستانت عادت بده تا سرمای وجودم مرا منجمد نکند...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت چهل و یک

تو را باید در فصل بهار بوسید و با عطر بهارنارنجی که با مهربانیت عجین شده، بو کشید. آن موقعست که جادوی عشق را درک کرده ‌و چون پروانه به دورت گشتن مهم‌ترین مناجات روزانه‌ام خواهد شد. 

ویرایش شده در توسط Shahrokh
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

# پارت چهل و دو

چه معجزه‌ای بالاتر از تو ای بانوی زیبا در دنیا وجود دارد؟! که چه عاشقانه و جسورانه با وجود تنها بودنت معجزه‌ای دیگر رقم زدی.

تو خود معجزه‌ای بودی که در دل بی‌نظیر مهربانت حامل معجزه‌ای بزرگ دیگر!
لذت مادر شدن را با وجود خستگی، دلگیری و تنهاییت به خود چشاندی و بزرگترین نعمت دنیا یعنی عشق را به جان کودک دلبندت چشاندی.
تو سراسر پر از ستایش شدن هستی! کاش قدر تو را بدانند، تمامی معجزه‌های خلقت روی زمین!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت چهل و سه

سفر با خیالت دوست داشتنی‌ست.

از آن دلچسب‌تر سفر با خیالت در شب، با سکوت و تنهایی، فقط با حضورت در دنیایی خیال‌انگیز چرخ می‌زنم و دیگر رنجشی از دنیای واقعی بی‌وفایم به دل نمی‌گیرم.

حضور واقعیت را از من گرفتی؛ اما این سفر رویایی خیال‌گونه را از من دریغ مدار!

بگذار در این سفر پخته شوم و بیشتر تو را بشناسم. مگر نمی‌گویند که آدمها را در سفر، بهتر می‌توان شناخت؟!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت چهل و چهار

با دیدنت وارد تونل پر پیچ و خمی شدم. آنقدر در آن تونل به دور خود گردانده شدم که مغزم جز چشمانت عکس‌العملی برای دیدن چیزی از خود نشان نداد.

این چه حالی بود که من تجربه کردم؟!

متحول شدن یعنی دیدن تو! زیر و رو شدن یعنی دیدن تو! در مسیر پرتلاطم بلا افتادن یعنی دیدن تو!

گمان می‌کنم این تغییر حالم، همان عشق است که همگان از دستش می‌گریزند. وای! که بد گرفتارش شدم.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت چهل و پنج

وقتی که این‌گونه از چشمانم افتادی، دیگر چگونه انتظار بازگشت به جایگاه اولیه‌ات در قلبم را داری؟!

به نظرت می‌توانم اهانت‌هایی را که بر من روا داشتی، بدین سان راحت ببخشم و فراموش کنم؟!

شاید به قلب مهربان من بیش از اندازه اعتقاد داری؛ اما بدان برای تعدادی از اشخاص زندگیم در قلب بخشنده را بسته و در عقل حسابگرم را گشوده‌ام.

تو نیز از این به بعد در دسته‌ی آن اشخاص قرار خواهی گرفت!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت چهل و شش

وقتی باران می‌بارد،
روح آسمان بر زمین جاری می‌شود،
تمام ناپاکی‌ها و تیرگی‌ها را با خود می‌شوید.
من، آلوده با دستانی باز، زیر باران،
به دنبال رحمت بخشش از خداوند هستم.
روح آسمان با روح من عجین می‌شود،
می‌شوید، تمام سرب‌هایی را که از آدمهای سمی بر تنم نشسته است.
می‌شوید، تمام غصه‌ها و دردها و رنج‌ها را،
می‌شوید و می‌برد به سمت دریا.
هر وقت دلتنگ می شوم، بی‌چتر، زیر باران، می‌مانم تا اشک‌های دلتنگی با باران شسته شود و من خیس از رحمت الهی سبکبال برگردم به آشیانه،
من پرنده‌ی خیس دور از آشیانه‌ام.

ویرایش شده در توسط Shahrokh
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت چهل و هفت

در کجای این کره‌ی خاکی، کجای این سیاره، کجای این کهکشان، می‌توان دارویی پیدا کرد که درمان دلتنگی باشد؟!

دلی که از شدت تنگی به سختی نفس می‌کشد و برای یافتن خاطرات به هر ریسمانی چنگ می‌زند.

بی‌شک دلتنگی بی‌درمان‌ترین درد دنیاست.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت چهل و هشت

هر چیزی در دنیا می‌تواند تغییر کند؛ اما هیچ کدام نمی‌تواند خاطرات گذشته را تغییر دهد.

وقتی دل مبتلای خاطراتی شده که دیگر تکرار نمی‌شود.

او رفت، ولی خاطراتش را بر جای گذاشت. آنها بر دل و فکرم شلاق می‌زنند.

کاش هر کس که می‌رفت، خاطراتش را نیز در کیفش گذاشته و با خود می‌برد.

کاش کسی دلتنگ خاطرات دیگری نمی‌شد. 

تنها می‌توانم چشمانم را ببندم تا روح از جسمم فاصله بگیرد. روحم خاطرات گذشته را لمس می‌کند و دوباره به قفس خود بر می‌گردد تا مجدد تنگ شود از دلتنگی!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت چهل و نه

من می‌توانم همه‌ی مشکلات را تحمل کنم.

تمام شکسته‌های دل را به یکدیگر بچسبانم،

هر بار با دلیل و بی‌دلیل تکه‌های جدا شده از هم را به یکدیگر پیوند بزنم.

ریشه‌های خشک شده در جانم را آبیاری کرده و دوباره با جوانه‌های کوچک، دل را بهاری کنم؛اما تا سفره‌ی قلمکار را پهن می‌کنم با دیدن هر نقش و طرح سفره، خاطره‌ای جان می‌گیرد.

آنگاه است که دل هوای کسی را می‌کند که دیگر نیست و می‌سوزد و خاکستر می‌شود.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
  • ایجاد مورد جدید...