Shahrokh✨ ارسال شده در نُوامبر 13 2024 اشتراک گذاری ارسال شده در نُوامبر 13 2024 (ویرایش شده) نام دلنوشته: دلتنگی نام نویسنده: م.م.ر(شاهرخ) ژانر: عاشقانه خلاصه: آن روز که کوله بار عشقمان را برداشتی و بی سر وصدا تنهایم گذاشتی، خبر نداشتی نیمی از قلب سنگیات را کش رفته بودم. میدانستم اگر برای من هم دلتنگ نشوی، دلتنگ قلب نصفه ماندهات خواهی شد؛ زیرا که من تو را از خودت بهتر میشناسم. بازخواهی گشت و من باز با دیدنت دلتنگیام را برطرف خواهم کرد... ویرایش شده در دیروز در 10:44 توسط Shahrokh 4 3 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Shahrokh✨ ارسال شده در مِی 31 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در مِی 31 #پارت هفتاد و پنج جناب آقای خدا چرا من تا حالا فکر میکردم از جنس خودمی اونقدری باهات راحت بودم که تو رو جنس مخالفم ندونستم چون از بچگی من رو ازش ترسوندن اخم داداشام باعث شد به مرد غریبه رو ندم ولی با تو راحت بودم و همش بهت رو دادم حتی وقتی سر نماز خودم رو ازت پوشوندم، تهش که همه رو میکندم، هنوز هم حرفام باهات ادامه داشت پس تو رو چیزی غیر از خودم ندیدم من اصلا تو رو یه چی درون خودم دیدم قلبم فکر کنم چون هم جات گرم و نرم بود و هم کسی بهت دست درازی نمیکرد حالا که تو واسه من اینهمه خاص بودی، خودم بودی، پس تو هم من رو از خودت بدون و باهام راه بیا، قربونت برم.. 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Shahrokh✨ ارسال شده در ژوئن 7 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در ژوئن 7 (ویرایش شده) # پارت هفتاد و شش آنجا که در سرزمین نومیدیها دست بسته به تک درخت خشک آرزو رسیدم، یک لحظه در دل تمنا کردم که کاش طنابی بود که بین شاخهی درخت و گردنم حلقهای ایجاد میکرد و تمام... ولی وقتی صدای آبشار را از ته جنگل احساس شنیدم، آبشار تکراری که تمام نشده و جذابیتش به انتها نمیرسد، خواستم که زندگی کنم و آرزو کنم بعد مرگ ذرهای از قطرات آب بیانتهایش باشم. تنها با امید هست که میتوان به آرزو دست پیدا کرد، پس به ناامیدی مجال پیشروی نخواهم داد. ویرایش شده در ژوئن 7 توسط Shahrokh 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Shahrokh✨ ارسال شده در ژوئن 15 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در ژوئن 15 #پارت هفتاد و هفت از سرزمین دردها گذشتم و به دریای آرامش چشمانت رسیدم، آنگاه که با مهربانی نگاهت، تمام دلشورهها و اضطرابها را از وجودم شستشو داده در عمق دیدگان طوفانیت غرق کردی. کاش هر موجودی مایهی آرامشی چون تو مانند من داشت تا دیگر درد آشفتگی را شاهد نبودم... 2 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Shahrokh✨ ارسال شده در ژوئن 25 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در ژوئن 25 (ویرایش شده) #پارت هفتاد و هشت در میان همهمهی صداهای درون سرم در میان آشوبهای گر گرفته در قلبم در میان ناامیدیهای فزون گرفته در این روزها در میان شک و بدبینی و هراس تنها صدای قلب و نجوای درونی توست که به من امید زنده ماندن میدهد. تو در کنار خدایت میتوانی امید از دست رفتهی این روزهای من باشی، وقتی اینگونه قهرمان و بیپروا برایم از آرزوهای پیشرو در آینده حرف میزنی و زندگی را در اوج خاکستری بودن، رنگی میسازی. ویرایش شده در ژوئن 28 توسط Shahrokh 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Shahrokh✨ ارسال شده در ژوئن 27 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در ژوئن 27 (ویرایش شده) #پارت هفتاد و نه میخوانمت از دور دستها هنگامیکه تو همه جا را در دستان غیبیات داری صدایت میکنم از اعماق وجودم، آنجا که تو فقط میبینی صدا میکنم دعا میکنم التماس میکنم برای رحمتت برای بزرگی و تواناییات عزیزانم را به تو میسپارم ای حق تعالی، ای آنکه هم میدهی و هم پس میستانی، عزیزانم را سالم و تندرست نگهدار و غمهایشان را بستان! تو در تاریکترین لحظات زندگی همواره نور جهانی، بتابان نور الهیات را بر سرزمین ما و تمامی سرزمینها. فقط تو میتوانی و من امیدوارم به رحمت بیانتهایت... ویرایش شده در ژوئن 28 توسط Shahrokh 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Shahrokh✨ ارسال شده در جولای 8 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در جولای 8 #پارت هشتاد درد دل با تو بگویم که شنواترینی میشنوی، میبینی و لمس میکنی دردها را، زخمها را لمس کن این زخم دردآلود مرا، گوش کن دردم را، لمس کن روح بیحوصله و ناتوانم را، قدرت بده جسم خسته و زخمیام را تو قادرترینی تواناترینی، مرا بشنو که تو شنواترینی... 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Shahrokh✨ ارسال شده در جولای 16 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در جولای 16 (ویرایش شده) #پارت هشتاد و یک فقط تو را میخوانم... تو در همهی لحظات سخت دست پر از رحمتت را بر سرمان کشیدی و اشکهایمان را از جان و دل زدودی تو بذر امید در دلهامان کاشتی و در باریکترین و تاریکترین لحظات ناامیدی، جوانهی امید را از دل خاک وجودیمان رویاندی! تو ای خداوندگار، ای بزرگ همیشگی، ای خالق بینظیر، تو میتوانی دستان ناتوان مرا هر وقت که یاری از تو طلبیدم، به نرمی بگیری و بلند کنی، تو قادرترین توانای جهانی که همیشه از تو یاری میجویم؛ چرا که یقین دارم هیچ خالقی مخلوقش را تنها نمیگذارد. میخواهم بر تاریکخانهی وجودم نور بتابانی و مرا آینهای بسازی برای بازتاب نور الهیات... ویرایش شده در جولای 16 توسط Shahrokh 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Shahrokh✨ ارسال شده در جولای 18 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در جولای 18 #پارت هشتاد و دو در این پیچیدگی جهان امروزم، در این پیچ و تاب فشردهی دوران زندگیم، در این بلاکش خستهی روزگار شدی خاصترین و شیرینترین اتفاق دنیای مجهولم... با آمدنت به درون ظلمت و بیابان احساسم رویاندی تک نهال جوانهی امید را رنگین ساختی مزرعهی بیحاصل باورم را از عشق و دوست داشتن اینکه در هیچ برههای از عمر نباید دست کشید از محبت و دیوانگی، چون اگر اقبالت به راه باشد، به وقوع میرسد آنچه که سالیان سال برایش دل_ دل میزدی... 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Shahrokh✨ ارسال شده در جولای 23 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در جولای 23 #پارت هشتاد و سه آن هنگام که خورشید غروب کرد، قلب من هم از تنگی خاطرات گذشته با تو به انتهای شب رسید و باز به امید طلوعی دوباره چشم انتظار ماندم و دل به دریا زدم... 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Shahrokh✨ ارسال شده در جولای 23 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در جولای 23 #پارت هشتاد و چهار شب شد و دوباره داستان نگاه تو آغاز میشود باز دل- دل زدنها باز دلشورههای نرسیدن باز غم نگاه نگران دریایات باز قدمهای سست در کنار ساحل باز چینهای دامن ساحل زیر قدمهایم ناله میکند امواج اشکهای چشمان عاشقم پیر شدم زیر نگرانیها، کنار چروک غلیظ چشمانم داستانهای غمگینی نهفته! من زادهی دردم، زادهی غم، زادهی سوداهای نشدنی اما عاشقم، عاشق زیستن، عاشق با تو بودن، عاشق کنار تو خندیدن من میخواهم بدوم، همچو دخترکی با گیسوانی رها، زیر نم- نم باران پاییزی بدون آرزو آمدهام؛ اما با آرزوهای طول و درازی بزرگ شدهام. از تو میخواهم که دستانم را رها نکنی، حتی اگر زمینگیر شده باشم، آنگاه خود را رها میبینم در دشتی پر از گل، فقط تو کنارم باش... 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Shahrokh✨ ارسال شده در جولای 26 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در جولای 26 (ویرایش شده) #پارت هشتاد و پنج عشق بیوجدان ریشه میکند در جون و خون آدمی بعد به هر دلیلی که رهایت کرده و تنهایت میگذارد، تو میمانی با رگهایی پر از عشق نافرجام و سوختن تا همیشه... اما این خاصیت عشق است و گریزی از آن نیست، بین اینهمه آدم فقط یک نفر است که میتواند تو را اینگونه ویران کند، پس میفهمی دلبهخواه تو نیست و نمیتوانی از آن فرار کنی، میآید و دست و پایت به آن زنجیر میشود. ویرایش شده در جولای 30 توسط Shahrokh 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Shahrokh✨ ارسال شده در جولای 30 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در جولای 30 #پارت هشتاد و شش شانهای سراغ ندارم که تاب گریهها و اشکهایم را داشته باشد، دیواری نیست که بتوان به محکمیاش تکیه کنم، غمهایم سنگینتر و قویتر از قلههای جهانند؛ اما او را دارم... در انتهاییترین گوشهی قلبم، ایمانم به اوست، که در ناامیدترین لحظات ناامیدی و درد، آنجا که دیگر نفسها به آخرین خود میرسد، آنجا که دیگر دستها جانی برای گرفتن ندارد، دستانم را محکم میگیرد، من را بلند میکند و در گوشم میگوید: - تو قوی هستی و میتوانی با لبخندی دنیا را بخندانی! 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Shahrokh✨ ارسال شده در آگوست 7 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در آگوست 7 #پارت هشتاد و هفت من خودم را مثل درخت میبینم، گاهی سبز، گاهی زرد و نارنجی، گاهی بهاری و پر از شکوفه، گاهی هم خشک و بیبرگ. صبحدم دستانم رو به آسمان و شبانگاه در حال تعظیم، ولی همیشه زنده، همیشه پر از امید. گاهی مامن پرندههای باران دیده، گاهی سایهی عابری خسته، اما میوهی من صبر است و شکیبایی. گاهی در مسیر طوفانم و خمیده، گاهی در حال گرفتن نور الهی. من یک سپیدارم... چون درخت ریشه دوانیده و امید را در تار و پود زندگیم سرریز میکنم. 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Shahrokh✨ ارسال شده در آگوست 8 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در آگوست 8 #پارت هشتاد و هشت و گاه احساسات آنچنان عجیب و غریب به هم نزدیک میشوند که حتی خود نیز از اینهمه هیجان پر شور و این اتصال شگفتانگیز به حیرت میافتیم. و اینست داستان هزار چهرهی عشق... 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Shahrokh✨ ارسال شده در آگوست 11 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در آگوست 11 (ویرایش شده) #پارت هشتاد و نه سلام خدا امروز چطوری؟! اول به کجا نظر کردی؟! به دلهای سوخته، یا به نگاههای منتظر؟! امروز نور جلالت در ابتدا کدام سمت را روشن کرده؟! امروز برکتت را کدام سمت بیشتر پاشیدی؟! پای چه کسانی به سفرهی پر بارت باز شد؟! ای بزرگوار، ای توانا، نگاهم به توست، به طلوع هر روزهات، به تمامی غروبهایت، به همهی نظم و ترتیبت. نگاهمان کن و ما را در پناه خودت نگهدار... منم بندهای کوچک از ظواهر و تملقات دنیوی، ترسیده از ریا، فریب و جهل، پناهم باش که من ترسیدهام که رها شوم در تاریکی و فریبندگی دنیا، تو میتوانی راهگشایم باشی، تو میتوانی مرا در مسیر نور الهیات در جادهی درستی هدایت کنی. من بندهی بیپناهت هستم، نگاهم به دستان قدرتمند توست، دستانم را بگیر و هادی باش، من بیپناهان بسیاری را نیز میشناسم که محتاج نظر تو هستند، پس پناهمان باش... ویرایش شده در آگوست 11 توسط Shahrokh 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Shahrokh✨ ارسال شده در آگوست 12 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در آگوست 12 #پارت نود چه خوب که هر سال دوباره به دنیا میآیم که تو را ببینم و باز با تو آشنا شوم صدای تو را بشنوم و باز روبه روی تو بنشینم و خودم را به استکانی چای با قند وجودت دعوت کنم باز به دنیا میآیم و خوشحالم که تو را میشناسم و تو آشنای دیرینهی من هستی. این تولد دوباره را به خاطر حضور تو دوست میدارم... 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Shahrokh✨ ارسال شده در آگوست 23 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در آگوست 23 #پارت نود و یک مرا نمیشناسی؟! برایت از نو مینویسم، آنچه که گذشته در گذشته مانده، اما من از نو برایت مینویسم از عشق، امید، دنیا، رنگها و آسمان زیبا که گاهی آبی، گاهی خاکستری و گاهی هم زخمی و طوفانیست. هم میترسم و هم شجاعتی در خود میبینم که قدمهایم را قوت میبخشد، چون من در راه عشق تو بزرگتر و پختهتر شدم و دیگر از هیچ طوفانی نمیترسم؛ چون آنچه باید را دیده و چشیدهام و آنچه باقی مانده دیگر تایم اضافه است برایم... 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Shahrokh✨ ارسال شده در آگوست 26 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در آگوست 26 (ویرایش شده) #پارت نود و دو آنگاه که در خیالم آغوش تو را تصور کردم، سرم را در زیر حجم انبوه شانهات پنهان شده دیدم در حالی که عطر وجودت را به شامه میکشیدم. آغوشت جهنم درون مرا به سمت بهشت آرامش سوق میدهد و تمام دلتنگی را از جان و دلم میزداید. آن را با محبت بر من آوارهی عشقت گستردهتر بساز تا لبریز شوم از تو... ویرایش شده در آگوست 26 توسط Shahrokh 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Shahrokh✨ ارسال شده در آگوست 29 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در آگوست 29 #پارت نود و سه قلبی که عشقی در آن پنهان نباشد خود جهنم است در حال سوختن میسوزم از جهنم درونم، چون تو دیگر راهی در آن نداری نیستی و مرا به این گداخته سوختن محکوم کردهای 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Shahrokh✨ ارسال شده در آگوست 29 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در آگوست 29 #پارت نود و چهار گوشهای در خانهی قلبم، میان تو در توی راهروها و دهلیز چپ و راست یک احساسی در گذر است، گاهی پررنگ و گاهی کمرنگ، گاهی مثل نسیم و گاهی به مانند طوفانی سهمگین تمامی پایههای وجودم را میلرزاند گاهی آرام میتپد با پچ- پچهای آرامش و گاهی میلرزد از عاشقانههای آرامت در کنار گوشم. عشق... همان حسی است که ما را از جهنم بیمعنایی به بهشت عشق و احساس لطیف دونفره میبرد. من در بیابان، کویر و شنزارهای داغ احساس، ما بین دستان گرم تو گم شدهام در بهدر بودنت همیشه عاشقت میمانم، حتی زمانی که دیگر قلبم نتپد و از گرما و زندگی بیافتد... 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Shahrokh✨ ارسال شده در سِپتامبر 5 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در سِپتامبر 5 #پارت نود و پنج وقتی رسیدی به مقصد نگاهی به آسمان کن دورترین ستاره را که دیدی دستانت را به سویش دراز کن بچین آن را از آسمان قلبم بگذار کف دستت و هر جا که رفتی معرفیاش کن به عنوان ستارهای که در هفت آسمان برای تو میدرخشد... دلبندم دعایم کن که من محتاج قلب پاکت هستم که روحم با روح تو همپرواز شده به سمت آسمان دلدادگیها! 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Shahrokh✨ ارسال شده در سِپتامبر 8 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در سِپتامبر 8 #پارت نود و شش مهربانی را در جایی یافتم که هیچگاه به دنبالش به جستجو نپرداخته بودم. مهربانی را در دل دختری از تبار خراسان یافتم که از امام غربیش به ارث برده بود. حتی اگر تنم در گور فرو رود و سالها از تجزیهی جسمم بگذرد، روحم مهربانیت را فراموش نخواهد کرد و در هر دنیای دیگری که چشم بگشایم، دوباره برای دیدارت تو را جستجو کرده، پیدا خواهم کرد و با فراغ خیال سالها در آغوشم نگاهت خواهم داشت. 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Shahrokh✨ ارسال شده در سِپتامبر 11 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در سِپتامبر 11 #پارت نود و هفت آنگاه که خداوند قدرت نمایی کرده و هنر خارقالعادهاش را به رخ میکشد، تعدادی قلب مهربان و تنها را اینگونه به همدیگر میرساند تا مرهمی برای قلب زخمی هم باشند و مهربانیها را تکثیر کنند. این یک نوع از معجزات بیشمار از جانب پروردگار بخشنده است. عشق، عشق را در مییابد... 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Shahrokh✨ ارسال شده در سِپتامبر 21 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در سِپتامبر 21 #پارت نود و هشت در میان تمامی دغدغههای روزمره، میان شلوغی اطراف و کوچههای تودرتوی ذهنم، آنچه مرا خوشحال میکند، گریز فکرم به دوست داشتن توست. میان کولهباری از همهمههای زندگی این تو هستی که میدرخشی. تو نور امیدی... 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Shahrokh✨ ارسال شده در سِپتامبر 21 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در سِپتامبر 21 (ویرایش شده) #پارت نود و نه امروز دلم میخواد کنار کسی بنشینم و از قصه بگویم نه از غصه غصهها را جعبهای کادو کنم بسپارم به رودخانه که رهسپار دریا شود دلم چای کنار تو میخواهد چای با قند وجودت، کنار هل نگاهت و عطر زعفران وجودت تو میتوانی بهترین هدیهی خدا باشی برای مرهم شدن بر شکستگیهای متعدد قلبم! ویرایش شده در سِپتامبر 21 توسط Shahrokh 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
پست های پیشنهاد شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: strong> مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.