Shahrokh✨ ارسال شده در نُوامبر 13 2024 اشتراک گذاری ارسال شده در نُوامبر 13 2024 (ویرایش شده) نام دلنوشته: دلتنگی نام نویسنده: م.م.ر(شاهرخ) ژانر: عاشقانه خلاصه: آن روز که کوله بار عشقمان را برداشتی و بی سر وصدا تنهایم گذاشتی، خبر نداشتی نیمی از قلب سنگیات را کش رفته بودم. میدانستم اگر برای من هم دلتنگ نشوی، دلتنگ قلب نصفه ماندهات خواهی شد؛ زیرا که من تو را از خودت بهتر میشناسم. بازخواهی گشت و من باز با دیدنت دلتنگیام را برطرف خواهم کرد... ویرایش شده در نُوامبر 4 توسط Shahrokh 4 3 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Shahrokh✨ ارسال شده در سِپتامبر 21 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در سِپتامبر 21 (ویرایش شده) #پارت صد چای که باشد و کسی که کنارش بنشینی و از شادی و غمهایت بگویی بدون ترس از قضاوت ناعادلانه، توانستی نصف جهان را فتح کنی. پس منتظر چه هستی؟ بیا زعفران بریزیم، چای را دم کنیم، قندها را بشکنیم، غصهها را بستهبندی کنیم و تحویل رودخانه بدهیم! ویرایش شده در سِپتامبر 22 توسط Shahrokh 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Shahrokh✨ ارسال شده در سِپتامبر 21 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در سِپتامبر 21 (ویرایش شده) #پارت صد و یک دعا میکنم که شاید در تاریخی دیگر دوباره تو را کنار پرچین باغ آلبالو ببینم درحال قدم زدن با دستانی پر. هنگامیکه آلبالوهای درون سبد را زیر و رو میکنم با تو چشم در چشم شده و باز دوباره چشمانم ستاره باران عشق تو شود. کنارت قدم زدن در زیر آسمان آبی با لبخندی بر لب و دستانی گرم با گرمای وجودت را میخواهم. این آرزوییست در دل! من با جسمی دیگر در تاریخی دیگر منتظرت میمانم... ویرایش شده در سِپتامبر 21 توسط Shahrokh 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Shahrokh✨ ارسال شده در سِپتامبر 22 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در سِپتامبر 22 (ویرایش شده) #پارت صد و دو با من بمان تا خورشید را درون دستانت بگذارم. بهتر از تو چه کسی میتواند در آشیانهی دلم لانه کند؟! چشمانت دنیای من و دستانت چتر آسمان وجودم، آخرین چیزی که در این دنیا میخواهم با من ماندن است. کجای این دنیا بدون تو زیباست؟! کجای این دنیا بدون تو رنگ دارد؟! من عاشقترین موجود زمینم تا وقتیکه میدرخشی در آسمان دلم! با من بمان، با من بمان... ویرایش شده در سِپتامبر 22 توسط Shahrokh 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Shahrokh✨ ارسال شده در سِپتامبر 22 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در سِپتامبر 22 (ویرایش شده) #پارت صد و سه عشق گاهی میتواند بدترین حس دنیا و گاهی پر معناترین باشد همین را میدانم که دنیای من بی تو بدرنگترین و بیمعناترین مکان عالم است با من بمان تا بتوانم ظالمانهترین ضربات دنیا را تحمل کنم آنگاه که دستانت امنترین چتر آسمانست و حضورت گرمترین حس امنیت، پس با من بمان که بی تو دنیایم تاریکترین مرکز جهان است. تو رنگینکمان دنیای بیرنگ من باش و دنیای خاکستری مرا رنگارنگ کن با حضورت! ویرایش شده در سِپتامبر 22 توسط Shahrokh 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Shahrokh✨ ارسال شده در سِپتامبر 26 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در سِپتامبر 26 #پارت صد و چهار دوباره نسیمی خنک با سوزی خفیف از کنارم گذشت. باز صدای شکستن استخوانهای برگهای زرد، سرخ و نارنجی زیر پا شنیده میشود. باز هوا، هوای در آغوش گرفتنها، فصل آوازهای عاشقانه و قدم زدنهای طولانی زیر نم باران پاییزی. فصل هزار رنگ پخته و فصل تولد آدمهای پر حس و عاشق. آمده است تا روزهای مرا رنگ کند به طیفی از نارنجیهای مختلف. فصل بلوط، خرمالو و انار . یک چیز کم است! موسیقی، کتاب و قهوه و نشستن کنار تو، نوشیدن جرعهای از قهوه و غرق شدن در کلام تو ... 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Shahrokh✨ ارسال شده در سِپتامبر 28 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در سِپتامبر 28 (ویرایش شده) #پارت صد و پنج تو نیستی که خاکستری روزگار را ببینی من از پشت شیشهی دوده گرفته میبینم که آرامش و غرور همزمان درگذر هستند کجای راه اشتباه شد؟! کجای قدم زدن ما در خیابانهای پر پیچک زندگیمان اینچنین دچار خشکی و خزان شده؟! تو نیستی که ببینی این اندوه بی پایان را تو نیستی که ببینی امیدی دیگر به سوختن و ساختن نیست! تو نیستی و دیگر طاقتی نیست بی تو! ویرایش شده در سِپتامبر 29 توسط Shahrokh 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Shahrokh✨ ارسال شده در اُکتُبر 18 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در اُکتُبر 18 #پارت صد و شش مادر همان فرشتهایست که بالش را در این دنیا جا گذاشته است. هر دفعه که ما را بوسیده، انگار فرشتهای آسمانی بوسه زده بر صورت ما، خدا همگی این فرشتههای عروج کرده بر روی زمین را سالم و شاداب نگه دارد. 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Shahrokh✨ ارسال شده در اُکتُبر 20 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در اُکتُبر 20 #پارت صد و هفت من زنی هستم در دل تاریخ زندگیام از رنج و درد درآمیخته شدم، آنگونه که برای ساختن زندگی وابستگانم از خود گذشتم، از عشق از آرزوها از آرمانها و امیدهایم، من گذشتم تا اطرافیانم ایدهعالتر زندگی کنند و به جایی برسند که من نرسیدهام. شاید قدرم را ندانند، ولی من جز این مسیر پر تلاطم عاشقی به راه دیگری قدم نخواهم گذاشت. 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Shahrokh✨ ارسال شده در اُکتُبر 24 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در اُکتُبر 24 #پارت صد و هشت تو چطور توانستی آرامش خاطر پریشانم باشی، وقتی که از پشت شیشههای مجازی دیدمت، آرامش مانند نسیم، قارهها را درنوردید و بر قلب دلتنگ من وزید تا تنهاییهایم را با حضور خیال تو رنگی سازم. 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Shahrokh✨ ارسال شده در اُکتُبر 24 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در اُکتُبر 24 (ویرایش شده) #پارت صد و نه گاهی حتی یک پیام کوتاه، یک دوستت دارم ساده، یک قلب قرمز پایین عکس دلتنگی، میتواند نور شود، آرامش شود، امید شود، عشق شود و دنیایی را پر از روشنایی کند، تنهایی را پر کرده و وجودی را پر از احساس خوب سازد؛ پس همیشه باش، جاری، ساری و جاویدان! ویرایش شده در اُکتُبر 24 توسط Shahrokh 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Shahrokh✨ ارسال شده در اُکتُبر 25 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در اُکتُبر 25 #پارت صد و ده من زنی هستم که دیگر اشک مرهم زخمها و دردهایم در زندگی نیست. غمم را طور دیگری در من میتوانی ببینی، غم را در کلامم احساس میکنی، آنگاه که شاعری پر از غزل شدهام. غم را در لباسی بافته شده از تار و پود بر تن دخترکی خردسال بازیگوش، غم را در پارچهای که با دستان مرتعشم بریده و دوخته میشود، غم را در دستمالی میتوانی ببینی که با آن به جان خانه افتاده و گرد و غبار از در و دیوار زدوده میشود. من زنی هستم که دیگر اشکم سرازیر نمیشود و غمم را با کلافی از درد هر صبح از نو در قلاب زندگی سر میاندازم. 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Shahrokh✨ ارسال شده در اُکتُبر 30 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در اُکتُبر 30 #پارت صد و یازده خانهخرابِ عشق تو شدم... این ویرانی، زیباترین رویاست برای دلی که سالهاست بیتپش مانده. بینوایم من، در انتظار سجدهای به عشقت؛ بیا... منجی جاودانهی قلب من باش. تو معنای همهی وجودمی، و بی تو، منی برای بودن ندارم. نفسهایم بیدلیلاند وقتی نامی از تو نیست. بگو کجای این کرهی خاکی باید در انتظار آمدنت بمانم؟ کجا باید دلم را بسپارم تا تو بیایی و آرامش را به آن بازگردانی؟ عشق من، جهان من، تمام من! 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Shahrokh✨ ارسال شده در نُوامبر 2 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در نُوامبر 2 #پارت صد و دوازده با خوردن به شیشهی اندوه، زندگیِ سربریدهام در من شکست. کولاکِ دردها به جانم هجوم آورد و مرا به اعماقِ توهمی پرتاب کرد، که سالها در کمایِ حرمان و نیستی فرو رفتم، تا آنجا که هر رجایی از من، قطعِ رحم کرد. در سایهسارِ خستگی، نفسم بویِ خاموشی میداد. زمان، همان طنابِ پوسیدهای بود که میانِ من و فردا آویخته مانده بود. هر صدا، پژواکی از فراموشی بود و هر رؤیا، دهانی دوخته بر حقیقت. در خویش خزیدم، همچون پرندهای که از پرواز شرم دارد و در بیهواییِ خویش به مرزِ ناپیدای نیستی، سلام کردم. اما از دور، نوری لرزان بر شانهی تاریکی لغزید، و صدایی درونم گفت: «شاید هنوز، ذرهای از تو زنده مانده باشد.» 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Shahrokh✨ ارسال شده در نُوامبر 3 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در نُوامبر 3 #پارت صد و سیزده و من هنوز، هر شب با خیال تو میخوابم و با دلتنگیِ تو بیدار میشوم. دلم در کوچههای خاطره قدم میزند، شاید جایی میان بغض و باران دوباره تو را پیدا کند. رفتی، اما دلتنگیات نرفت؛ فقط یاد گرفت ساکتتر باشد. با اینهمه، تهِ دلِ من هنوز امیدی روشن مانده؛ شاید روزی دوباره لبخندت را ببینم. تا آن روز، نامت آخرین واژهی هر دلتنگی من خواهد ماند... پایان دلنوشتهی دلتنگی با تشکر ویژه از دوست عزیزم مژگان جان و تمامی اعضای دوست داشتنی گروه فرشتگان. 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
پست های پیشنهاد شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: strong> مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.