A.F ارسال شده در سِپتامبر 19 اشتراک گذاری ارسال شده در سِپتامبر 19 نام رمان : مکعب سفید ژانر : عاشقانه - معمایی جنایی - طنز مقدمه : با بوی رنگ چشم هایم رو باز می کنم ! با باز شدن چشم هایم نور سفید زیادی حمله به مردمک هایم می کند و مغز خسته و درمانده ام در یک حرکت سریع ؛ ولی خوش آیند فرمان بسته شدند پلک هایم رو می دهند . برای بوی شدید رنگ نفس هایم کوتاه شده اند و سینه ام به خس خس افتاده است . دست هایم رها در کنارم هستند . آروم آروم پلک های خسته ام رو از روی هم باز می کنم ؛ و چند بار پشت سر هم آن دو رو روی هم می کوبم ؛ تا بتوانم درست ببینم . در یک اتاق کاملا سفید گیر افتاده ام . این اصلا نسبت به پسر درشت اندام و قد بلند با موی طلایی که کنار اتاق لم داده است مهم نیست . صدایش بم و خش دار است . اتاق سفید ، سفید ، سفید و بی پایان . سعی می کنم تمرکزم رو روی کلام او بگذارم : - بازی شروع شد ... خلاصه : سر آغاز این داستان؛ از آن جایی است ؛ که با شبی خوابیده اند ؛ سرنوشت آن ها رقم می خورد و می چرخد . حالا وقتش است ؛ که با خود واقعی شان آشنا شوند . با آن احساساتی بجنگند ؛ که سال های از دید نهان ساخته اشان . داستان هایی رو بشنود ؛ که در تخیلاتشان نمی گنجد . این داستان ؛ داستان؛ مکعب سفید است . جایی که همه چیز را تغییر می دهد ناظر: @Nasim.M 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
مدیر کل Nasim.M ارسال شده در سِپتامبر 21 مدیر کل اشتراک گذاری ارسال شده در سِپتامبر 21 سلام نویسندهی گرامی! به خانهی دوم اهل قلم خوش آمدی؛ جایی که واژههایت شنیده میشوند و هر خط از رمانت، پژواکی در دل خوانندگان خواهد داشت. از انتخاب انجمن ما برای میزبانی اثرت، صمیمانه سپاسگزاریم و حضورت را خوشآمد میگوییم. ✅اکنون رمان شما با موفقیت تأیید شد.✅ از این لحظه میتوانی پارتگذاری رمان را در تاپیک مربوطه آغاز کنی و مطمئن باش که ما در تمام مسیر کنارت خواهیم بود. بهزودی مدیر بخش @Nasim.M ناظر همراهت را تگ خواهد کرد تا در ویرایش و نظمدهی ساختاری رمان، راهنمای تو باشد. 📌 لطفاً به نکات زیر توجه داشته باش: برای حفظ نظم بخش رمانهای درحال تایپ، ضروریست به نکات ویراستاری و راهنمای ناظر توجه کامل داشته باشی. در صورتی که تعداد پارتهای منتشر شده از رمانت به ده پارت برسد و هنوز ویرایش نشده باشند، بقیهی پارتها تایید نخواهند شد. اگر ویرایشها را انجام دادی، میتوانی از طریق تاپیک مخصوص، درخواست بازگشایی به تالار اصلی رمانت بدی. یادمان باشد: تعداد پارتهای ویرایشنشده نباید از ده پارت بیشتر شود. 📚 برای آشنایی با قوانین بخش، نکات نگارشی و درخواست جلد، میتوانی از پیوندهای زیر استفاده کنی: قوانین مهم تایپ رمان آموزش نویسندگی درخواست طراحی جلد رمان با آرزوی قلمی روشن، الهاماتی بیپایان و دلنوشتههایی ماندگار 🌿 مدیریت انجمن نودهشتیا نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
A.F ارسال شده در سِپتامبر 22 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در سِپتامبر 22 در ۱۴۰۴/۶/۲۹ در 00:35، A.F گفته است: نام رمان : مکعب سفید ژانر : عاشقانه - معمایی جنایی - طنز مقدمه : با بوی رنگ چشم هایم رو باز می کنم ! با باز شدن چشم هایم نور سفید زیادی حمله به مردمک هایم می کند و مغز خسته و درمانده ام در یک حرکت سریع ؛ ولی خوش آیند فرمان بسته شدند پلک هایم رو می دهند . برای بوی شدید رنگ نفس هایم کوتاه شده اند و سینه ام به خس خس افتاده است . دست هایم رها در کنارم هستند . آروم آروم پلک های خسته ام رو از روی هم باز می کنم ؛ و چند بار پشت سر هم آن دو رو روی هم می کوبم ؛ تا بتوانم درست ببینم . در یک اتاق کاملا سفید گیر افتاده ام . این اصلا نسبت به پسر درشت اندام و قد بلند با موی طلایی که کنار اتاق لم داده است مهم نیست . صدایش بم و خش دار است . اتاق سفید ، سفید ، سفید و بی پایان . سعی می کنم تمرکزم رو روی کلام او بگذارم : - بازی شروع شد ... خلاصه : سر آغاز این داستان؛ از آن جایی است ؛ که با شبی خوابیده اند ؛ سرنوشت آن ها رقم می خورد و می چرخد . حالا وقتش است ؛ که با خود واقعی شان آشنا شوند . با آن احساساتی بجنگند ؛ که سال های از دید نهان ساخته اشان . داستان هایی رو بشنود ؛ که در تخیلاتشان نمی گنجد . این داستان ؛ داستان؛ مکعب سفید است . جایی که همه چیز را تغییر می دهد ناظر: @Nasim.M پارت اول فصل ۱ بوی رنگ شدید بینیم رو قلقک می دهد و نور سفید زیاد حتی از پشت پلک های بسته ام باعث آزار چشم هایم می شوم . بدنم کرخت است و سرم سنگین . انگار که ساعت هاست بی هوشم. لعنتی؛ من واقعا ساعت هاست که بی هوشم! سینه ام به خس خس افتاده است و انگار اکسیژنی نیست . قلبم داره هزارتا می کوبد و مغزم نبض می زند . چشم هام رو با هزار زحمت باز می کنم ؛ نور زیاد حمله ور می شود به مردمک هام و مغزم دستور بسته شدن آن دو رو می دهد . بعد از چند دقیقه دوباره سعی می کنم که نگاهی به دور و اطراف بی اندازم . روی زمین سختی دراز کشیده ام و دور تا دورم فقط سفیدی است ؛ چند سانت به عقب بر می گردم و نگاه می کنم. چیزی شبیه جیغ از حنجره ی گرفته ام خارج می شود . به زور دست هام رو می زارم این طرف و آن طرف بدنم و خودم رپ چند سانت می کشم عقب تا اینکه کمرم به دیوار صاف و هموار بر خورد می کند . آروم باش ؛ تو فقط با یک پسر قد بلند و ورزش کار با موی بور و پوست خیلی روشن توی یک اتاق با در دیوار سفید گیر کرده ای . فقط همین . چند نفس عمیق می کشم و سعی می کنم نبض توی سرم رو آروم کنم . انگار تازه مغزم بالا اومده باشه و بدون اتفاقات رو تحلیل کنه جیغ خفه ای می کشم که باعث میشه اون پسره چشم هاش رو باز کنه . با دیدن رنگ عنبیه هاش چند ثانیه انگار کله ام رو کردن باشن تو وان آب یخ نمی تونم نفس بکشم . چشم هایش آبی، آبی هستند . بی پایان . درست مثل آسمون بی ابر صاف و یک دست . با دیدن من اخم هاش در هم گره می خوردن و زیر لب می گوید : - من و با یک دختر زندانی کردن ؛ چقدر عالی! چشم هام داره کم کم از حدقه به بیرون پرتاب می شود . چه صدای بم و خش داری داره لعنتی! از حرفش دست هام رو مشت می کنم و ناخن های بلندم فشار وارد می کند به پوست کف دستم . او دوباره چشم هاش رو می بنده و سرش رو تیکه می دهد به ديوار. بوی گلاب می دهد اتاق و همه جایش سفید است . به جز ما هیچ کس اینجا نیست . نگاهی به لباس های خودم می اندازم شلوارک کوتاه با تیشرت سفید بلند که تا رانم است و آستین هاش تا صاعد دستم رو پوشش می دهد . لبخندی از لباسم به لبم می آید @Nasim.M 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
پست های پیشنهاد شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: strong> مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.