رفتن به مطلب
انجمن نودهشتیا

رمان مکعب سفید | A.F کاربر انجمن نودهشتیا


A.F

پست های پیشنهاد شده

نام رمان : مکعب سفید 

ژانر  : عاشقانه - معمایی جنایی - طنز 

مقدمه : 

با بوی رنگ چشم هایم رو باز می کنم !

با باز شدن چشم هایم نور سفید زیادی حمله به مردمک هایم می کند و مغز خسته و درمانده ام در یک حرکت سریع ؛ ولی خوش آیند فرمان بسته شدند پلک هایم رو می دهند .

برای بوی شدید رنگ نفس هایم کوتاه شده اند و سینه ام به خس خس افتاده است .

دست هایم رها در کنارم هستند .

آروم آروم پلک های خسته ام رو از روی هم باز می کنم ؛ و  چند بار پشت سر هم آن دو رو روی هم می کوبم ؛ تا بتوانم درست ببینم .

در یک اتاق کاملا سفید گیر افتاده ام .

این اصلا نسبت به پسر درشت اندام و قد بلند با موی طلایی که کنار اتاق لم داده است مهم نیست .

صدایش بم و خش دار است .

اتاق سفید ، سفید ، سفید و بی پایان .

سعی می کنم تمرکزم رو روی کلام او بگذارم : 

- بازی شروع شد ...

 

 

خلاصه

 

سر آغاز این داستان؛ از آن جایی است ؛ 

که با شبی خوابیده اند ؛ سرنوشت آن ها رقم می خورد و می چرخد .

حالا وقتش است ؛ که با خود واقعی شان آشنا شوند .

با آن احساساتی بجنگند ؛ که سال های از دید نهان ساخته اشان .

داستان هایی رو بشنود ؛ که در تخیلاتشان نمی گنجد .

این داستان ؛ داستان؛ مکعب سفید است .

جایی که همه چیز را تغییر می دهد 

ناظر: @Nasim.M

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • Nasim.M عنوان را به رمان مکعب سفید | A.F کاربر انجمن نودهشتیا تغییر داد
  • مدیر کل

w7053_Picsart_25-07-21_10-54-25-422.jpg

سلام نویسنده‌ی گرامی! 
به خانه‌ی دوم اهل قلم خوش آمدی؛ جایی که واژه‌هایت شنیده می‌شوند و هر خط از رمانت، پژواکی در دل خوانندگان خواهد داشت.
از انتخاب انجمن ما برای میزبانی اثرت، صمیمانه سپاسگزاریم و حضورت را خوش‌آمد می‌گوییم.
اکنون رمان شما با موفقیت تأیید شد.
از این لحظه می‌توانی پارت‌گذاری رمان را در تاپیک مربوطه آغاز کنی و مطمئن باش که ما در تمام مسیر کنارت خواهیم بود.
به‌زودی مدیر بخش @Nasim.M ناظر همراهت را تگ خواهد کرد تا در ویرایش و نظم‌دهی ساختاری رمان، راهنمای تو باشد.
📌 لطفاً به نکات زیر توجه داشته باش:
برای حفظ نظم بخش رمان‌های درحال تایپ، ضروری‌ست به نکات ویراستاری و راهنمای ناظر توجه کامل داشته باشی.
در صورتی که تعداد پارت‌های منتشر شده از رمانت به ده پارت برسد و هنوز ویرایش نشده باشند، بقیه‌ی پارت‌ها تایید نخواهند شد.
اگر ویرایش‌ها را انجام دادی، می‌توانی از طریق تاپیک مخصوص، درخواست بازگشایی به تالار اصلی رمانت بدی. 
یادمان باشد: تعداد پارت‌های ویرایش‌نشده نباید از ده پارت بیشتر شود.
📚 برای آشنایی با قوانین بخش، نکات نگارشی و درخواست جلد، می‌توانی از پیوندهای زیر استفاده کنی:
قوانین مهم تایپ رمان
آموزش نویسندگی
درخواست طراحی جلد رمان
با آرزوی قلمی روشن، الهاماتی بی‌پایان و دل‌نوشته‌هایی ماندگار 🌿
مدیریت انجمن نودهشتیا

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در ۱۴۰۴/۶/۲۹ در 00:35، A.F گفته است:

نام رمان : مکعب سفید 

ژانر  : عاشقانه - معمایی جنایی - طنز 

مقدمه : 

با بوی رنگ چشم هایم رو باز می کنم !

با باز شدن چشم هایم نور سفید زیادی حمله به مردمک هایم می کند و مغز خسته و درمانده ام در یک حرکت سریع ؛ ولی خوش آیند فرمان بسته شدند پلک هایم رو می دهند .

برای بوی شدید رنگ نفس هایم کوتاه شده اند و سینه ام به خس خس افتاده است .

دست هایم رها در کنارم هستند .

آروم آروم پلک های خسته ام رو از روی هم باز می کنم ؛ و  چند بار پشت سر هم آن دو رو روی هم می کوبم ؛ تا بتوانم درست ببینم .

در یک اتاق کاملا سفید گیر افتاده ام .

این اصلا نسبت به پسر درشت اندام و قد بلند با موی طلایی که کنار اتاق لم داده است مهم نیست .

صدایش بم و خش دار است .

اتاق سفید ، سفید ، سفید و بی پایان .

سعی می کنم تمرکزم رو روی کلام او بگذارم : 

- بازی شروع شد ...

 

 

خلاصه

 

سر آغاز این داستان؛ از آن جایی است ؛ 

که با شبی خوابیده اند ؛ سرنوشت آن ها رقم می خورد و می چرخد .

حالا وقتش است ؛ که با خود واقعی شان آشنا شوند .

با آن احساساتی بجنگند ؛ که سال های از دید نهان ساخته اشان .

داستان هایی رو بشنود ؛ که در تخیلاتشان نمی گنجد .

این داستان ؛ داستان؛ مکعب سفید است .

جایی که همه چیز را تغییر می دهد 

ناظر: @Nasim.M

 

پارت اول 

فصل ۱ 

 

بوی رنگ شدید بینیم رو قلقک می دهد و نور سفید زیاد حتی از پشت پلک های بسته ام باعث آزار چشم هایم می شوم .

بدنم کرخت است و سرم سنگین .

انگار که ساعت هاست بی هوشم.

لعنتی؛ 

من واقعا ساعت هاست که بی هوشم!

سینه ام به خس خس افتاده است و انگار اکسیژنی نیست .

قلبم داره هزارتا می کوبد و مغزم نبض می زند .

چشم هام رو با هزار زحمت باز می کنم ؛ 

نور زیاد حمله ور می شود به مردمک هام و مغزم دستور بسته شدن آن دو رو می دهد .

بعد از چند دقیقه دوباره سعی می کنم که نگاهی به دور و اطراف بی اندازم .

روی زمین سختی دراز کشیده ام و دور تا دورم فقط سفیدی است ؛ 

چند سانت به عقب بر می گردم و نگاه می کنم.

چیزی شبیه جیغ از حنجره ی گرفته ام خارج می شود .

به زور دست هام رو می زارم این طرف و آن طرف بدنم و خودم رپ چند سانت می کشم عقب تا اینکه کمرم به دیوار صاف و هموار بر خورد می کند .

آروم باش ؛ تو فقط با یک پسر قد بلند و ورزش کار با موی بور و پوست خیلی روشن توی یک اتاق با در دیوار سفید گیر کرده ای .

فقط همین .

چند نفس عمیق می کشم و سعی می کنم نبض توی سرم رو آروم کنم .

انگار تازه مغزم بالا اومده باشه و بدون اتفاقات رو تحلیل کنه جیغ خفه ای می کشم که باعث میشه اون پسره چشم هاش رو باز کنه .

با دیدن رنگ عنبیه هاش چند ثانیه انگار کله ام رو کردن باشن تو وان آب یخ نمی تونم نفس بکشم .

چشم هایش آبی، آبی هستند .

بی پایان .

درست مثل آسمون بی ابر صاف و یک دست .

با دیدن من اخم هاش در هم گره می خوردن و زیر لب می گوید : 

- من و با یک دختر زندانی کردن ؛ چقدر عالی!

چشم هام داره کم کم از حدقه به بیرون پرتاب می شود .

چه صدای بم و خش داری داره لعنتی!

از حرفش دست هام رو مشت می کنم و ناخن های بلندم فشار وارد می کند به پوست کف دستم .

او دوباره چشم هاش رو می بنده و سرش رو تیکه می دهد به ديوار.

بوی گلاب می دهد اتاق و همه جایش سفید است .

به جز ما هیچ کس اینجا نیست .

نگاهی به لباس های خودم می اندازم شلوارک کوتاه با تیشرت سفید بلند که تا رانم است و آستین هاش تا صاعد دستم رو پوشش می دهد .

لبخندی از لباسم به لبم می آید

@Nasim.M

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
  • ایجاد مورد جدید...